لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

نی نی جون ما

بیست و چهار ماهگی عشقمون لیانا و جشن چهارشنبه سوری سال 92

سه شنبه 27 اسفند ماه 92 شب چهارشنبه سوری بود عزیزم و من و بابایی و همسایمون نجمه خانوم همه خواهر و برادرهامون رو دعوت کرده بودیم تو کوچمون از ساعت 5/8 دایی ها اومدن اما ده رفتیم پایین و آتیش روشن کردیم خیلی خیلی خوش گذشت و شما خیلی ذوق می زدی همسایه هامون کلی رقصیدن و عینک بابابزرگی هم افتاد وسط آتیشها اخر شب هم نجمه خانوم آش آورد و دور هم آش خوردیم ساعت دوازده دایی ها اومدن بالا و رسول رفت مرغ بریان گرفت اومد دور هم خوردیم خیلی خوش گذشت . شما یاد گرفتتی و میگی کوجایی پنجشنبه 29 اسفند نود و دو دیشب عمو ایمان و خاله میترا اومد اونجا خوابیدن و شب چمدانهامون رو گذاشتیم توی ماشین ساعت 6 حرکت کردیم به سمت شمال و هفت اول جا...
10 آذر 1393

بیست و سه ماهگی عزیز دلمون

شنبه 26 بهمن ماه امروز سومین روزیه که شما نانای روزهاتون رو ترک کردی خداروشکر امروز بهانه ات خیلی کمتر شده بود قربون کارهای خطرناکت برم که من و بابایی جمعه داشتیم لوستر های خونه رو تمیز میکردیم و شما هم تا پله آخر نردبان میرفتی بالا شنبه 10 اسفند اعلام استقلال کامل از طرف دخملی صبح که از خواب پا شدی برات صبحانه اوردم اما تا می اومدم لقمه بزارم دهنت میگفتی لیانا خودش لیانا خودش یعنی باید لقمه رو میزاشتم تو بشقاب و شما خودتون با انگشتهای نازتون برمیداشتید و میل میکردید . دوشنبه 12 اسفند نود و دو شما خیلی زیاد کم اشتها شدی بردمت خانم دکتر روحی و آزمایش مدفوع و ادرار داد فردا تونستم مدفوع رو ظرف کنم و بابایی سریع اومد...
9 آذر 1393

بیست و دوماهگی دخملی

جمعه 27 دی ماه نود و دو  رفتیم خونه مامانی و مجددا عمه برات کیک تولد خرید و واست تولد گرفت و شما هم کلی ذوق کردی دوشنبه سی ام دی ماه خیلی گلو درد داشتم و شما هم ظهر فقط نیم ساعت خوابیدی و بابایی شما رو سرگرم کرده بود و شما از روی صندلی تاب تاب خورده بودی زمین و بابایی گفته بود گریه نکنی مامان خوابیده الهی بمیرم شما هم رفته بودی سرت و گذاشته بودی رو مبل و اشک ریخته بودی وقتی بابایی عصر برام تعریف کرد خیلی غصه  خوردم قربون دل مهربونت برم نازنینم سه شنبه اول بهمن من و مامان فخری امروز تصمیم گرفتیم به دلیلی که شما خیلی بغل میشی و اینکارت رو ترک کنی لای انگشتهام سوزن گذاشتیم و بهت گفتیم اگه بغلم بشی دستم سوزن دا...
4 آذر 1393

بیست و یک ماهگی عزیز دلمون

دوشنبه 25 آذر ماه 92 لیانا جون وارد بیست و یک ماهگی میشه امروز بابایی رفت برای من دوباره یه گوشی خرید آخه گوشی قبلی رو شما انداختی زمین و ال سی دیش شکست خیلی گوشی ناز و خوشرنگی بود  و تازه یکماه بود خریده بودم اما خب اتفاق دیگه این دفعه زرنگ شدم برای اینکه گوشی رو دست نزنی گفتم گوشی جدید مال دایی هر وقت گوشی رو می دیدی میگفتی دایی دایی کلی بهت می خندیدم الهی قربونت برم بهت میگم لیانا آبگوشتی می خوای اگه بخوای میگی آره پشت سرش هم میگی بدو بدو و می دوی به سمت آشپزخانه عاشق آبگوشتی هستی شیطنت خانوم صبح ها زود بیدار میشی و می خوای منو بیدار کنی ناخنت رو میکنی تو چشم من و هی میگی پاشو پاشو دلم می سوزه برات و بلند میشم...
29 مرداد 1393

بیست ماهگی عزیز دلمون لیانا خانوم

شنبه 25 آبان ماه 92 بهترین روز زندگی من بود شما صبح که از خواب پا شدی اول دیدم عروسک کچلت رو بوس صدا دار کردی و بعد هم منو کلی ذوق زده شدم   اصلا باورم نمیشد قربون بلبل زبونی هات برم که میگی آقا آقا بعد هم داشتیم تو کوچه میرفتیم یه آقایی سوار دوچرخه بود تا دیدیش بهش گفتی آقا الام اونم خوشش اومد بهت گفت سلام سلام تازه به افتاد هم میگی اوتاد  به ماجده میگی ماجه ماجه اسم خودتون رو هم میگین لیان لیان بابایی عکسی که خودمون ازت تو عکاسی ساده گرفتیم رو انداخت رو صفحه ضبط ماشین شما هم به محض اینکه سوار ماشین میشی میگی لیانا بزار و وقتی صفحه رو بابا باز میکنه  و عکس خودت رو میبینی بهش میگی های لیانا این ماه م...
29 تير 1393

نوزده ماهگی عشق ما لیانای ما

پنجشنبه 25 مهر نود و دو :امروز مصادف هست با شروع نوزده ماهگی شما البته امروز مامان فخری هم از سفر زیارتی دو روزشون به قم برگشتن شنبه 27 مهر ماه ساعت چهار صبح با بابا بزرگی و مامان فخری حرکت کردیم به سمت مشهد الرضا و عصر  اینم عکسای جاده اینم پتی و متی و بع بعی که تو جاده باهاشون بازی میکردی ساعت  2 رسیدیم هتل غذا خوردیم و خوابیدیم و ساعت 5/6 همه با هم رفتیم حرم دومین باری که لیانا جون مشرف حرم امام رضا (ع) شد اولین بار سی روزه بودی نازنین مامانی چون فردا تولد آقا اما جواد هست حرم خیلی چراغونی بود و شما کلی ذوق میزدی خیلی هم دوست داشتی تو حرم توی صحن ها بدوی ولی خیلی اذیتمون کردی شیطون مامان یه جا بند نمیشدی و همش می ...
26 تير 1393

و اما اندر حکایت هجده ماهگی لیانا جووووون

الهی قربونت برم پرنسس که تکتم و یزدان رو چه با ناز صدا میکنی عزیزم شنبه سی ام شهریور ماه 92 : امروز عشق ما یه جمله گفت ( هاپو بزار ) یه برنامه ای کانال من و تو نشون میداد در مورد سگ ها بود و بابایی برنامه رو ضبط کرد شما هم که عاشق سگ هستی همیشه امیگفتی هاپو و ما متوجه میشدیم می خوای برنامه هاپو ها رو ببینی اما امروز بلند گفتی هاپو بزار هاپو بزار و کلی من و بابا ذوق کردیم / دوشنبه اول مهر دوباره شروع روزهای بدی برای ما و شما بود متاسفانه جمعه گذشته که با عمو اسماعیل بیرون بودیم و رفتیم باغ شاهزاده یزدان مریض بود و شما هم ویروسش رو گرفتی شب تا صبح سرفه میزدی و گریه میکردی صبح بردیمت دکتر و بهتر نشدی دوباره شب بردیمت خانم دکتر روحی الهی ه...
26 تير 1393

شانزده ماهگی پرنسس ما لیانا خانوم

قربون شیرین زبونی هات برم هر روز کلمه های جدید میگی و کلی من و بابایی رو خوشحال میکنی 1- لیانا آب میگه و میپرسی هاپو چی میگه میگه هاپ هاپ 2 - 27 تیر ماه مصادف بود با نهم ماه مبارک رمضان لیانا جون رو بردم مسجد الرسول خیلی ذوق کرده بود ولی یه کار بد کرد وقتی وایستادم  نماز رفت از توسر یه نی نی که خوابیده بود جلوی مامانش گیره موش رو کند و آورد و کلی منو خجالت داد شیطون مامانی شب هم لیانا جون رو بردیم شهربازی صالح المهدی در ضمن لیانا امروز قند رو یاد گرفته بگه . 3-بیست و هشتم تیر ماه تولد سی سالگی من بود و خاله میترا و عمو ایمان اینجا بودن و بابایی برام کیک خرید و شب هم همه دعوت بابایی رستوران هزاردستان بودیم شما هم توی باغ و تا...
24 تير 1393

لیانا جوون در پانزده ماهگی

شروع ماهگرد تولد شما یعنی 25/3/93 مصادف بود با انتخاب آقای روحانی به ریاست جمهوری و خیلی خیابونها شلوغ شد و همه جشن گرفته بودند تو این ماه شما کل بزرگ شدی و همش می خوای دمپایی های منو پات کنی  و یا کفشهای منو بپوشی دوشنبه 27 خرداد با خاله محبوبه رفتیم پارک مشاهیر و شما کلی با علی و کالسکه ایلیا بازی کردید و خوش گذروندید . و اما شما یاد گرفتید بگی بده بده کشک هم یاد گرفتی عزیزم جمعه 31خرداد ماه امروز خیلی بهت خندیدم آخه امروز خوردی زمین و به جای اینکه زمین رو دد کنی دست خودت رو دد میکردی . دوشنبه 3 تیر ماه تولد حضرت صاحب الامر امام زمان (عج) امشب اول رفتیم دم مغازه دایی رضا و بعد با عمو ایمان رفتیم پارک سرجنگلداری ...
24 تير 1393