بیست و چهار ماهگی عشقمون لیانا و جشن چهارشنبه سوری سال 92
سه شنبه 27 اسفند ماه 92 شب چهارشنبه سوری بود عزیزم و من و بابایی و همسایمون نجمه خانوم همه خواهر و برادرهامون رو دعوت کرده بودیم تو کوچمون از ساعت 5/8 دایی ها اومدن اما ده رفتیم پایین و آتیش روشن کردیم خیلی خیلی خوش گذشت و شما خیلی ذوق می زدی همسایه هامون کلی رقصیدن و عینک بابابزرگی هم افتاد وسط آتیشها اخر شب هم نجمه خانوم آش آورد و دور هم آش خوردیم ساعت دوازده دایی ها اومدن بالا و رسول رفت مرغ بریان گرفت اومد دور هم خوردیم خیلی خوش گذشت . شما یاد گرفتتی و میگی کوجایی پنجشنبه 29 اسفند نود و دو دیشب عمو ایمان و خاله میترا اومد اونجا خوابیدن و شب چمدانهامون رو گذاشتیم توی ماشین ساعت 6 حرکت کردیم به سمت شمال و هفت اول جا...
نویسنده :
مامانی و بابایی
9:28