بیست ماهگی عزیز دلمون لیانا خانوم
شنبه 25 آبان ماه 92
بهترین روز زندگی من بود شما صبح که از خواب پا شدی اول دیدم عروسک کچلت رو بوس صدا دار کردی و بعد هم منو کلی ذوق زده شدم اصلا باورم نمیشد
قربون بلبل زبونی هات برم که میگی آقا آقا بعد هم داشتیم تو کوچه میرفتیم یه آقایی سوار دوچرخه بود تا دیدیش بهش گفتی آقا الام اونم خوشش اومد بهت گفت سلام سلام
تازه به افتاد هم میگی اوتاد به ماجده میگی ماجه ماجه اسم خودتون رو هم میگین لیان لیان
بابایی عکسی که خودمون ازت تو عکاسی ساده گرفتیم رو انداخت رو صفحه ضبط ماشین شما هم به محض اینکه سوار ماشین میشی میگی لیانا بزار و وقتی صفحه رو بابا باز میکنه و عکس خودت رو میبینی بهش میگی های لیانا
این ماه مامانی برات یه دوچرخه قرمز خوشکل خرید تا هر وقت میری خونشون دوچرخه سواری کنی
قربون حرف زدنت برم که به مجید میگی مجی
یکشنبه 10 آذر امروز روز خرابکاری شما بود اول داشتم برات لاک میزدم که لاک رو ریختی روی لباسات و دست و پات بعد هم رفتی از تو کمد ماکارونی رو برداشتی و ریختی روی زمین خیلی خلاصه اعصابم رو خورد کردی عصر هم باهم رفتیم تولد یزدان و یه شلوار براش بردیم شب هم عمو ایمان اومد اینجا و برات یک اسب الاکلنگی اورد شما یاد گرفتی میگی بورد هاپو بورد
جمعه 15 آذر رفتیم طبق معول خونه بابا بزرگ غلامرضا امروز شما با چیکن عمه خیلی دوست شدی و چند بار هم نوکت زد ما میگفتیم داره بوست میکنه شما هم کلی ذوق میزدی
قربونت برم که از روزی که رفتی تولد یزدان دائم میگی تولد تولد و هر جا شمع و کبریت میبینی میگی تلد تلد با فتحه ت
به بشین هم شما میگی بیین بیین
قربونت برم که وقتی می خوام عوضت کنم میگی تبو تبو بعد از چند روز بالاخره بابایی متوجه شد شما منظورت تموم تموم
به وایستا هم میگی وایتا وایتا
اینم چند تا عکس از شب یلدا
اینم چند تا عکس تکی از شما