لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

نی نی جون ما

نوزده ماهگی عشق ما لیانای ما

1393/4/26 12:13
140 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه 25 مهر نود و دو :امروز مصادف هست با شروع نوزده ماهگی شما البته امروز مامان فخری هم از سفر زیارتی دو روزشون به قم برگشتن

شنبه 27 مهر ماه ساعت چهار صبح با بابا بزرگی و مامان فخری حرکت کردیم به سمت مشهد الرضا و عصر  اینم عکسای جاده اینم پتی و متی و بع بعی که تو جاده باهاشون بازی میکردی

ساعت  2 رسیدیم هتل غذا خوردیم و خوابیدیم و ساعت 5/6 همه با هم رفتیم حرم دومین باری که لیانا جون مشرف حرم امام رضا (ع) شد اولین بار سی روزه بودی نازنین مامانی چون فردا تولد آقا اما جواد هست حرم خیلی چراغونی بود و شما کلی ذوق میزدی خیلی هم دوست داشتی تو حرم توی صحن ها بدوی ولی خیلی اذیتمون کردی شیطون مامان یه جا بند نمیشدی و همش می خواستی بری کنار حوض آب بازی کنی هوا خداروشکر عالیه و 5/8 از حرم اومدیم بیرون کلی بهت خوش گذشت اما من فقط تونستم یه زیارتنامه مختصر ایستاده داخل بخونم و بیام زود بیرون

.اینم عکسای حرم

یکشنبه 28 مهرماه امروز یاد گرفتی بگی ترتل به معنی لاکپشت خیلی بازمزه میگی البته امروز رفتیم الماس شرق و یه ترتل برات خریدیم

راستی باغ وحش هم رفتی و کلی بهت خوش گذشت

دوشنبه 29 مهر ماه ترتل خوشکلی که دیروز برات خریدیم رو امروز تو حرم گم کردی و مجبور شدیم بریم برات یه عروسک خریدیم البته اسمش رو منو بابا کذاشتیم ترتل اصلا شبیه ترتل نیست .امروز بابابا و بابا بزرگی رفتیم باغ وحش خیلی از اونجا خوشت اومده بود و کلی کیف کردی و همش صدای حیوونها رو در میاری

چهارشنبه 1 آبان صبح ساعت 7 رفتیم حرم و زیارت وداع رو خواندیم و شما برای امام رضا بای بای میکردی

اینم لحظه وداع با حضرت

البته امروز طوطی شدی و هرچی میگیم و پست سر هم تکرار میکنی ساعت 5/5 رسیدیم کرمان البته توی جاده پوستمون رو کندی خیلی بی طاقت بودی و همش می خواستی وایستیم طفلک مامان فخری و بابابزرگی  رو خیلی اذیت کردی یه جا هم وایستدیم که مامان بره دستشویی و بابایی بلایی کرد و همونجا با شما عکس گرفت

که به قول خودش خاطه اش موندگاه بشه تو ماشین هم دایم  سی دی بی بی ها که تو مهدکودک شعر می خواندن رو برات میزاشتیم و دست میزدیم  و خدایی سرگرم کردن شما خیلی سخت بود به قول بابایی سفر بعدی فقط با هواپیما

تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.20Tools.com


شنبه 4 آبان ماه نود دو دندون بعدی لیانا جون فک پایینش کنار دوتا دندون وسطیش سمت چپیش جوانه زد مبارک مبارک دندون نو مبارک

و اما یکشنبه 5 آبان ماه بدترین روز من و بابایی و روز واکسن یکسال و نیمگی شما

از هفته های گذشته جوش امروز رو میزدم فقط احساس میکردم می خوان برن منو دار بزنن خیلی استرس داشتم وحشتناک خیلی تو اینترنت سرچ کردم که چکار کنمشما کتر اذیت شی بیشتر نوشته بودن که باید بعد از واکسن راه بری

بالاخره صبح شد و نگرانی من به اوج رسیده بود ساعت 5/10 استامینوفن بهت دادم و رفتیم تو کوچه تا بابایی بیاد دنبالمون

 

ساعت 45/10 بابایی اومد و رفتیم واکسنت رو زدیم از ساعت 11 تا 45/11 بردمت پارک نشاط کلی بازی و بدو بدو کردی

بعد هم یه سر رفتیم پیش دوستای مامانی تو اداره ثبت و از اون طرف خونه مامان فخری یه کم لنگ لنگ شده بودی دلم خیلی می سوخت ظهر با بابایی اومدیم خونه ساعت 15/2 باید بهت استامینوفن میدادم که چون خواب بودی بیدارت نکردم که شما یکدفعه ساعت سه با ناله و پام  پام بیدار شدی سریع بهت استامینوفن دادم اما شما خیلی گریه میککردی تازه یه کار جالب این بود که پات که درد میکرد رو میزدی و بقول خوت د د میکردی

ساعت 5 مجبور شدم ببرمت خونه دایی رضا تا با عسل و علی سرگرم بشی اولش خوب بازی میکردی اما یکدفعه تبت بالا رفت و دوباره 45/6بهت استامینوفن دادم ولی گریه میکردی یه چرتی هم زدی

ساعت 5/7 بابابزرگی اومد دنبالمون و بردمون خونه عمه اما اصلا حالت خوب نبود ساعت 5/8 از بس ناله میکردی از خونه مامانی تومدیم بیرون و بردیمت تو خیابون ها دور بزنیم شاید سرگرم بشی اصلا دیگه نمی تونستی راه بری و همش میگقتی پا پا ساعت 11 دوباره استامینوفن دادیم اما ساعت یک وحشتناک تبت بالا رفت و پاشورت کردیم ولی بمیرم شما فقط جیغ میکشیدی

بالاخره ساعت 4 صبح خوابت برد تا 8 صبح خوابیدی تا چشمت باز شد گفتی ددددد منم دلم سوخت و رفتیم خونه خاله ملیحه من دعا داشتن اما میلنگی و راه میری و اصلا سرحال نیستی

ظهر دوباره بهت استامینوفن دادم امام خداروشکر این استامینوفن آخر شد و شما دیگه خوب شدی خیلی خوشحالم که به خیر گذشت خیلی غصه واکسنت رو می خوردم خداروشکر که تموم شد .

لیانا جون یاد گرفته بگه نکن نکن خیلی بامزه میگی عزیزم

کارتهای با ما رو که برات میارم شکل کلاه و میبینی دست می زاری روی سرت و شکل اسب رو میبینی به نشانه پتکو پتکو کردن خودت رو تکون میدی قربونت برم عزیزممممممممممممم

کی بود کی بود کلمه بغدی که نازنین ما تو این ماه میگه

قربون شیطنت هات جمعه 10 آبان با عمو اسماعیل و عمه های بابایی رفتیم دیدن بهراد کوچولو پسر عمو امید و بعد از مهمونی با عمو اسماعیل رفتیم خانه برگر پیتزا بخوریم همچین که پیتزا آماده شد از بس اذیت کردی دوباره رفتیم ظرف گرفتیم و پیتزارو ظرف کردیم و اومدیم خونه ما خوردیم و بابایی تصمیم گرفتیم تا شما فسقلی خانم بزرگ نشدی  دیگه غذا بیرون نخوریم

شنبه 11 آبان ماه مبارک مبارک مجددا دندون نو مبارک

امروز متوجه شدم نازنین ما دو تا دندون آسیایی بالایی در اومده البته امروز خبر فوت شوهر عمه مامانی رو هم بهمون دادن فردا بابابزرگی و دایی ها رفتند به سمت اصفهان اما من و بابایی به خاطر بهونه گیریهای شما و خسته شدنات تو ماشین نرفتیم زهرا و امیر علی از عصر اومدن اینجا و شب پیش ما خوابیدن شما کلی باهاشون بازی کردی و تا فردا عصر ساعت 5/7 پیش ما بودند .

قربون دخملی شجاع خودم برم عزیزم

مامانی تو خونه شون یه عروس هلندی دارن که شما خیلی دوست داری باهاش بازی کنی جمعه 17 آبان خونه مامانی بودیم و عمو علی برات آوردش بیرون کلی ذوق میکردی البته یکدفعه داشتی راه میرفتی اصلا حواست به عروس هلندی نبود می خواستی بری روش که پر زد و شما کلی ترسیدی

یه کار جالب دیگه که امشب میکردی گیر داده بودی به موبایل عمو حامد و دایم با ناخن های کوچولوت صفحه عوض میکرید گیر که میکردی ناخن عمو رو میگرفتی و با ناخن عمو درستش میکردی و دوباره از اول با ناخن خودت خیلی همه رو خندوندی با این کارت زبل مامانی

شنبه 18 آبان ماه 92 قربون دخملی بهوشم برم امروزکارتهات رو جلوت میچیدم و بهت اسم هر چی رو به انگلیسی میگفتم بده میدادی مثلا میگفتم فراگ رو بده سریع کارت مربوط به قورباغه رو میدادی من الهی فدای هوش و ذکاوتت برم باهوش من

و اما 19 آبان ماه اولین باری بود شما سوار اتوبوس شدی و کلی ذوق کردی عزیزم

قربون خواب سبکت برم که هر چقدر من آروم از کنارت بلند شم یکهو مثل جن پشت سرم ظاهر میشی

السلام و علیک یا اباعبدالله الحسین

چهارشنبه 22 آبان ماه 92 مصادف بود با روز تاسوعای حسینی

شما هم که تو تلویزیون سینه میزدن همراهشون سینه میزدیامروز شما به بابا گفتی بابایی  و کلی منو بابت رو ذوق زده کردی عزیزم

بابا یه کار بد میکنه و اون اینکه انگشت های پای شما رو میکشه و تق صدا میکنه شما هم خیلی این کار و دوست داری و میایی جلوی بابا و به بابا میگی تقی تقی الهی فدات شم یعنی پام و بکش صدای تق کنه عزیزممممممممم

روز عاشورا بابایی رفتیم اتقال خون تا بابایی نذر همیشگیشون رو اجرا کنهو 450 لیتر خون داد من و شما هم رفتیم تو هیاتهای عزاداری که از رئبروی سازمان انتقال خون رد میشد و شما لاین (شیرهایی که تو هیات ها بود ) نگاه میکردی و همش میگفتی لاین لاین

 

 اینم چند تا عکس دیگه

لیانا عاشق کفشهاشه و همیشه میریزشون توی پاکت و میگیره دستش

 

یه شب بابابیی موهای داریا کوچولو رو کوتاه کرد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)