لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

نی نی جون ما

خاطرات سفر به کیش نوروز 91

روز آخر اسفند من و شما و بابایی و عمه و عمو حامد با یک ماشین و عمو محمد و خاله کیمیا هم با یه ماشین دیگه با هم راه افتادیم به سمت کیش قرار شد مامانی و بابا بزرگ غلامرضا هم دو روز دیگه با پرواز بیان اینم عکسی که تو ساحل ازتون عکاس گرفت اینم عکس راه برگشت با کلاهی که بابایی خریده بود   اینم چند تا عکس از بولینگ مریم  و ساحل زیبای کیش و اینم جاده برگشت ...
25 آذر 1393

دو سال و هفت ماهگی لیانای ما

قربونت برم که شما یه شعر قشنگ یاد گرفتی بشقاب چینی افتاد   از توی دستم الان    هزار و صد تیکه شد    وای چی بگم به مامان    دروغ بگم که زشته   گم که کار منه    اگه که دعوام کنه    قلب منو میشکنه متاسفانه یه کار بدی که شما میکنی هر جا میبرمت زود می خوای لباست رو عوض کنی و لباس راحتی بپوشی و منو کلی حرص میدی دوشنبه 10 آذر امشب تو اخبار داشت تظاهرات توی یکی از شهرهای اروپا رو نشون میداد شما گفتی مامان هیئت هیئت !!!!بعد هممن داشتم صدات میکردم که بریم بخوابیم بهم گفتی صبر کن دختر باز صدات کردم گفتی اعصابم و خورد کردی اه پنجشنبه 13 آذر ماه...
17 آذر 1393

دو سال و شش ماهگی عشقمون لیانا

سه شنبه 29 مهر ماه امروز رو اسمش رو میزارم روز گریه شما چون تا حالا هیچوقت اندازه امشب گریه نکرده بودی امشب عروسی احسان پسر خاله من بود از عصر ساعت 5 از خواب بیدار شدی زدی زیر گریه هر کار میکردیم آروم نمی  شدی آخرش گفتیم شاید ببریمت عروسی اونجا آروم بشی اما بدتر شدی آخرش ساعت نه و نیم عروسی رو ول کردیم و اومدیم خونه و ده خوابت برد خیلی دلم برات می سوخت خیلی گریه کردی و دلمون رو آتیش زدی امروز یه تاج گل هم برات درست کردم چهارشنبه 30مهر امروز دندون آسیایی دوم سمت چپ فک پایینت در اومد حالا فهمیدم بی قراری هات مال چی بود مبارک باشی مامانی . پنجشنبه اول آبان ماه امروزتولد مامان فخریه و ما عصر کیک خریدیم و رفتی...
17 آذر 1393

دوسال و پنج ماهگی لیانای ما

یکشنبه 30 شهریور علی رغمی که شما الان دوهفته که اصلا جیش نکرده بودی یکدفعه انگار توجه من و بابایی بهت کم شده و تشویقامون کم شده و دوباره لج کردی و داری جیش میکنی من خیلی ناراحت شدم و به پیشنهاد یکی از دوستان برات برچسب خریدم و هر بار میرفتی جیش میکردی بهت برچسب میدم و کلی این روش برات خوب جواب داد سه شنبه یه کار بامزه کردی تو داشبورد ماشین آدامسه و بابا اجازه نداد شما دست بزنی به داشبورد وقتی من کاری تو داشبورد داشتم شما از عقب ماشین داد زدی مامان دست نکن تو داشبورد توش آدامسه بابا دعوات میکنه کلی ما رو خندوندی . جمعه 4 مهر امروز دعوت بودیم کوهپایه تولد داریا و کلی بهت خوش گذشت اما الهه و عرفان واسه خوابوندنت ظهر طفلی ها خیلی...
17 آذر 1393

و اما اندر حکایت کارهای عزیز دلمون لیانا در دوسال و پنج ماهگی

الهی قربونت برم که اینقدر مودب شدی که تا در نزنی توی اتاق نمی ری و خیلی قشنگ میگی may I Coming یه دفعه هم موقع خواب بابایی برات بع بعی رو آورد که بگیری تو بغلت و بابایی حواسش نبود و پرتش کرد شما هم بلند گفتی پرتش نکن ااا کار بدیه کلی من و بابایی از حرفت خوشمون اومد و بابایی ازت معذرت خواهی کرد . سه شنبه 28 مرداد ماه امروز رفته بودی در یخچال رو باز کرده بودی و شروع کرد به بوق زدن بهت گفتم مامانی بین در رو ببند الان ناراحت شده داره بوق میزنه شما هم گفتی Sorry Refrigrator  خیلی خوشحال شدم انگلیسیت خیلی خوب شده . تازه امشب اسم بابابزرگ غلامرضا رو هم کامل گفتی قربون شیرین زبونی هات برم . و اما روز چهارشنبه روز خوبی نبود آخه من از...
17 آذر 1393

دوسال و چهار ماهگی لیانا جووون

شنبه 28 تیر ماه 93 تولد من و مصادف با شهادت حضرت علی (ع) صبح یواشکی من و شما تو آشپزخانه صبحانه خوردیم آخه بابایی طفلی روزه است و با هم رفتیم باغچمون سقف کامل تموم شده و دارن دیوار خلوت رو میزارن  بابایی ساعت 5/2 تا 5/5 رفت مغازه بار داشتن و بعد با کیک اومد خونه و تولد سی و یک سالگی منو البته نه جشن گرفتیم اما فقط با هم چند تا عکس انداختیم امشب یه حرف تازه یاد گرفتی و میگی (مسخره اااااا . دعوات میکنم) کلی منو بابایی از حرفت شوکه شدیم . پنجشنبه 2 مرداد93 امشب خونه عمو اسماعیل افطار دعوت بودیم سوپ بود و جوجه کباب اما شما جوجه کباب رو دوست نداشتی و من سوپ ریختم روی برنج و بهت میگفتم خورشته تا شما بخوری امشب یزدان به بابایی می...
12 آذر 1393

دوسال و سه ماهگی لیانای ما

چهارشنه 28 خرداد نود و سه متاسفم که اینو مینویسم مامانی اما امروز اولین باری بود که مجبور شدم بزنم پشت دستت البته خیلی اورم زدم اما شما خیلی کم توقعی ات شد آخه شما ماژیک برداشته بودی و روی کفپوش و ماشینت و اسباب بازی هات کشیده بود خیلی ناراحت شدم آخه قول داده بودی و من مجبور شدم جریمه ات هم بکنم و پارک هم عصری تعطیل شد . خیلی شیطون شدی و من معمولا سعی میکنم که پنجشنبه ها با وجودی که تعطیلم اما بفرستمت مهد اما پنجشنبه 29 خرداد نفرستادمت مهد وچون پات سوخته بود و بازت گذاشتم که خنک بشی شما هم یه بار تو اتاقت جیش کردی و یه بار هم متاسفانه روی کفپوش پی پی کردی و من حسابی حرص خوردم بعد هم داشتم اتو میکردم که موقعی سیم اتو و رو از تو...
12 آذر 1393

دوسال و دو ماهگی لیانا جون

شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ماه نود و سه قربونت برم مامانی بالاخره دندون نیش فک پایینت جوانه زد و لیانا جون ما سیزده دندونه شد . یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ماه 93 امروز رفتم مهد دنبالت و پای بع بعی شما کنده شده بود و خاله میگفت شما کلی عزا گرفتی امروز روز موزه بود و عصر دو تایی رفتیم حمام گنجعلیخان و شما از دیدن مجسمه ها کلی ذوق زده بودی البته تا در خونه هم باز میشه پله ها رو میری بالا در خونه آقای ودیعتی امروز رفته بودی و در زده بودی و گفته بودی باز کنید باز کنید وقتی برام تعریف کردن کلی ذوق زدم . شنبه سوم خرداد ماه لیانا جون شعر حسنی رو خیلی قشنگ و کامل می خوانه امروز برات از شهرک فولادشهر زمین خریدیم تا سرمایه ب...
11 آذر 1393

دوسال و یک ماهگی لیانا جوووون

پنجشنبه 28 فروردین ماه 93 دیشب داغترین شب تو زندگیت بود عزیزم از بدو تولد تا دیشب اینقدر تب نداشتی تا جایی که خودت میگفتی مامان پاهام رو بشور میبردمت تو روشور دستشویی و آب می ریختم روی پاهات اصلا هم غذا نمی خوری صبح با بابا بزرگی و مامان فخری بردمت دکتر . گلوت چرکی بود بعد از دکتر رفتیم کمک خاله فائزه آخه امشب مامانی و بابا بزرگی و عمه و عموها و خاله کیمیا رو دعوت کرده خونشون یه کم کمکش دادیم و آمدیم خونه و شب رفتیم اونجا خیلی زحمت کشیده بودند و کلی تدارک دیده بودن . جمعه 29 فروردین ماه 93 عصر با شما و بابایی و خاله نرگس ساعت 5/5 تا 15/7 رفتیم خونه سید جلیل بعد هم رفتیم پارک شورا و شما کلی بازی کردی بعد خونه مامانی خاله کیم...
11 آذر 1393