لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

نی نی جون ما

اندر حکایت شیطنت های فرشته کوچولو در 14 ماهگیش

1- لیانا جوون نه گفتن رو یاد گرفته و هرچی بهش میگیم میگه نه 2- لیانا خانوم می دوه البته خیلی هم وحشتناک سرش رو میندازه پایین و با تمام سرعت میدوه قلبم وایمیسته 3- بالاخره لیانا جون بابا گفت و کلی بابا مجیدش رو خوشحال کرد . پنجشنبه دوم خرداد 4- و اما لیانا جون دست میده و به نشانه احوال پرسی سرش و پایین و بالا میکنه قربونت برم عزیزم 5- لیانا خاونم دم در زنگ بزنن با صدای بلند کیه میگه 6- لیانا جوون به کار بد میگه بد بد بعد هم انگشت دستش رو به نشانه بدی تکون میده عاشق این کارشم 7- لیانا جون بوس میفرسته خیلی ذوق میکنیم لیانا خانوم رو ثبت نام کردیم دوره یک ماهه ژیمناستیک اما از بس بد بود فقط یه جلسه رفتی اینم یه عکس خ...
31 فروردين 1393

اما اندر حکایت کارهای لیانا جوون در سیزده ماهگیش

١ - لیانا جون باباییش یادش داده گوشی رو بگیره دم گوشش و بگه ا ا می خواد بگه الو نمی تونه میگه اا لیانا یه کار خنده دار میکنه از بس من دستم بند بوده و گوشی تلفن رو گذاشتم رو شونه ام حرف زدم لیانا فکر میکنه کلا باید گوشی رو بزاریم رو شونمون اینم عکس آتلیه ای شما که رفتیم آتلیه عکس ساده انداختیم کلی من و بابایی تلاش کردیم تا شما رو بخندانیم 2- شیطنت کوچولو یه روز رفته بود عروسکهاش رو ریخته بود توی فرنگی و با دستش توآب همشون میزد کلی بهش خندیدم البته دعواش هم کردم 3- رفته بودیم عروسی آقا مجیب یزد لیانا اولش کلی رقصید و دلبری کرد طوری که همه لیانا رو نگاه میکردن خیلی دست زد و رقصید ام خسته که شد امان از بهونه گیرهات به حدی اذیت ...
31 فروردين 1393

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک

پنجشنبه 29 فروردین ماه  92 جشن تولد لیانا جون روز تولدت عزیزم روز شهادت حضرت فاطمه (س) بود از طرفی هم وسط هفته برا همه سخت بود بیان تولدت این بود که انداختیم پنجشنبه از صبح همه وسایلت رو جمع کردم و ساعت 3 عمو ایمان اومد و با اونها رفتیم رستوران پدیدار و شروع کردیم به تزیین اونجا و چیدن وسایلت بعد هم ساعت 6 رفتیم کیک تولدت رو گرفتیم یه کیتی ناز صورتی و شما یه چرتی تو ماشی زدی و ساعت 7 آمدیم رستوران همه چیز خیلی زیبا بود و خیلی خوش گذشت اینقدر با این فلفل دان بازی کردی که آخرش شکستیش اینم عکسات ا  اینم کادوهای قشنگت خاله ندا خاله نرگس دو تا کادو و امیر علی داداش خاله کیمیا و مامانی و بابا غلام...
31 فروردين 1393

لیانا جوون و رفتن به پارک

سه شنبه 1 اسفند 91 لیانای من 10 ماه و 5 روزشه عصری هوا خیلی خوب بود منم تصمیم گرفتم که با شما دوتایی بریم بیرون با کالسکه رفتیم پارک شما خیلی خیلی اونجا ذوق کرده بودی الهی فدات شم که اینقدر بچه ها رو دوست داری تازه مامانی شما رو سوار سرسره هم کرد اینم عکسش بماند که به گریه از پارک آوردمت بیرون ولی از اینکه این همه خوشحال بودی خیلی خیلی ذوق کردم عروسکم تازه بعد پارک هم رفتیم خونه مامان جون فاطمه آخه عمه جونت از کیش اومده بود و یه عروسک خیلی خوشکل هم برات آورده بود یه خرس قهوای ای ناز اینم عکسش دست عمه جون درد نکنه ...
13 اسفند 1391

و اما بای بای کردن لیانا و دست زدنش

شنبه 5 اسفند 91 لیانا جوون 10 ماه و 10 روزشه عصر رفتیم خونه مامان جوون فخری و وقتی داشتیم از ماشین پیاده میشدیم لیانا برای باباییش بای بای کرد تازه دوشنبه 7 اسفند ماه ظهر داشتیم نهار می خوردیم که بدون دلیل و آهنگ یک دفعه شروع کردی به دست زدن وای مامان داری ما رو با این شیرین کاری هات میکشی قربونت برم من چه دست محکمی هم میزنی صدا میده این اسباب بازی خوشکل رو هم خاله محبوبه برات خرید و آورد یه سفره موزیکاله که اسم میوه ها رو به زبان انگلیسی میگه ...
13 اسفند 1391

لیانا و کارهای جدیدش

چهارشنبه 2 اسفند 91 لیانا جوون 10 ماه و 7 روزشه امروز شما پایین تخت بودی که یکدفعه رفتی از تخت بالا وای خدای من من کلی ذوق زدم و بوسیدمت آفرین دخمل نازم و اما روز بعد عصر شما خوابیده بودی و من و باابیی توی حال نشسته بودیم و تلویزیون میدیدم که یکدفعه دیدیم شما خندون و تند و تند داری از اتاق خواب میایی بیرون الهی قربونت برم مامانی چطوری از تخت اومدی پایین من و بابایی همین جور مونده بودیم که شما چه جوری این کار رو کردی چند بار هم خودمون گذاشتیمت رو تخت که بیایی پایین اما نیومدی تا راز این معما پیش خودت بمونه تازه امشب خونه عمو اسماعیل هم دعوت بودیم که شما نی ناش کردی و دستات رو می  رقصوندی قربون انگشتهای گوچیکت برم که این...
13 اسفند 1391

مبارک مبارک 10 ماهگیت مبارک فرشته کوچیکم

چهارشنبه 25 بهمن ماه 91 لیانا جوون 10 ماهه میشود عصر رفتیم دکتر چکاپ 10 ماهگیت عزیزم اما با دلی پر از غصه و نگرانی برگشتیم آخه بازم شما اصلا وزن نگرفتی و بازم آزمایش ادرار وزن 7850 گرم قد 72 سانت آفرین دخملم آقا دکتر گفت خوب داری قد میگیری دور سر 5/43 همین جا بگم خداروشکر آزمایشت بازم منفی بود لیانا جوون بالاخره سر از حمام و دستشویی در آورد لیانا جوون پله بالا و پایین میره لیانا به شکم میخوابه و موقع نانا خوردن باسنش رو مده بالا لیانا هر چی ما میگیم ادای صدای کلمات رو در میاره لیانا دکی میگه لیانا دستاش رو میرقصونه لیانا یه کار بد میکنه موقعی که خوابش میاد موهاش و مژه هاش رو میکشه عکس لیانا و بابا...
13 اسفند 1391

ادامه شیطنت های گل دخمل ما

سه شنبه 24 بهمن ماه 91 لیانا جوون 9 ماه و 29 روزشه الهی قربون شیطنت هات برم مامانی که سرت رو از بین پاهات میاری بیرون و دکی میکنی الهی فدای صدات برم که میگی دتی دتی تازه خرابکار هم شدی و میایی فنجانهای تو آشپزخانه رو میشکنی ...
13 اسفند 1391

الهی فدای ایستادنت برم مامانی

شنبه 21 بهمن ماه 91 لیانا جوووون 9 ماه و 26 روزشه  الهی فدات شم مامانی شما از امروز دستت رو می گیری به میز  و یا هر چیز دیگه ای و وایمیستی قربونت برم که بزرگ شدی کلی هم کیف میکنی تازه وقتی هم که چهار دست و پا میری دنده عقب برمیگردی و میشینی وای وای وای که دل میخواد بخورمت عسلکم
13 اسفند 1391