لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

نی نی جون ما

دوسال و دو ماهگی لیانا جون

1393/9/11 11:55
436 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ماه نود و سه

قربونت برم مامانی بالاخره دندون نیش فک پایینت جوانه زد و لیانا جون ما سیزده دندونه شد .

یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ماه 93

امروز رفتم مهد دنبالت و پای بع بعی شما کنده شده بود و خاله میگفت شما کلی عزا گرفتی امروز روز موزه بود و عصر دو تایی رفتیم حمام گنجعلیخان و شما از دیدن مجسمه ها کلی ذوق زده بودی

البته تا در خونه هم باز میشه پله ها رو میری بالا در خونه آقای ودیعتی امروز رفته بودی و در زده بودی و گفته بودی باز کنید باز کنید وقتی برام تعریف کردن کلی ذوق زدم .

شنبه سوم خرداد ماه

لیانا جون شعر حسنی رو خیلی قشنگ و کامل می خوانه امروز برات از شهرک فولادشهر زمین خریدیم تا سرمایه بشه براای آینده ات عزیزم امیدوارم زمینها خوب پیشرفت کنن و سرمایه خوبی برات بشه تا بتونیم بفرستیمت خارج تحصیل کنی و برای خودت و ما و جامعه مفید بشی .

سه شنبه 6 خرداد ماه نود و سه

قربونت شیرین کاریهات برم عزیزم امروز بابایی بهت یاد داد که دستت رو ببری زیر در کتابخانه تا بتونی در رو باز کنی عاشق اینی که کتابها ی تو کتابخونه رو بیاری پایین و بگی برات بخوانم و عاشق دیدن عکسایی اونوقت شما فکر میکنی همه در ها از زیر باز میشن رفته بودی دراز کشیده بودی دم در خونه و میخواستی در رو باز کنی .کلی من و بابایی رو خندوندی .و یه کارجالب دیگتم شعر فرشته ها دست میزنن که همراه شعر اون کارها رو انجام میدی بابایی یادت داده چشمک هم بزنی .

یه شعر دیگه هم روی موبایل منه که یه پیشی میخوانه

ننه ننه ننه ننه یه پسری عاشق منه     اسم پسر هوشنگه دله من برات میشنگه

اینقدر قشنگ این شعر و می خوانی که هر کسی میبینتت میگه لیانا شعر ننه ننه رو بخوان

تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.20Tools.com


جمعه 9 خرداد ماه

امروز اولین باری بود که بردیم موهات رو کوتاه کنیم و شما نشستی و اصلا گریه نکردی همه تو آرایشگاه تعجب کرده بودن آخه خیلی آروم بودی البته سی دی حسنی بی تاثیر نبوده و اون باعث شد اینقدر آروم بشینی تا به قول خودت حسنی نشی .شعر کلاغه میگه قار و قار و قار تنبلی نکن برو سرکار عصر هم رفتیم کوهپایه و شما رفتی پیش بع بعی ها

شنبه 17 خرداد ماه

صبح ساعت 5/12 بابایی اومد دنبال من و شما و با عمو ایمان و مهمونهاشون که خاله عمو ایمان و مهسا دخترشون و کیانا دوستت رفتیم ماهان نهار دعوت ما تیگران خیلی خوش گذشت و شما کلی اونجا با کیانا بازی کردی و یکی از بع بعی هات رو هم دادی به کیانا خاله مریم برات یه بلوز شورت خوشکل آورد و خاله مهسا برات یه عروسک عروس خانم

پنجشنبه 22 خرداد ماه امروز شما کار بد کردی و خودت اومدی و گفتی پشیمونم من خیلی ذوق زدم شب بابایی بهت قول پیتزا داد اما ساندویچ خرید و شما تا ساندویچ ها رو دیدی زدی زیر گریه و بابایی خیلی ناراحت شد و طفلک سریع لباس پوشید و رفت برات پیتزا خرید و اومد .

یه کار دیگه ای هم که انجام میدی اینه که وقتی می خوای صبح های جمعه من و بیدار کنی اول صورتت رو میکشی رو صورتم اگه بلند نشم الکی میگی پی پی دارم و دوباره اگه بلند نشم میگی آبگوشتی می خوام خلاصه جمعه ها از دستت خواب نداریم .

 

اینم عکس باغچمون که زمین رو تراز کردیم تا شروع به ساخت کنیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)