لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره

نی نی جون ما

دوسال و یک ماهگی لیانا جوووون

1393/9/11 8:51
387 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه 28 فروردین ماه 93

دیشب داغترین شب تو زندگیت بود عزیزم از بدو تولد تا دیشب اینقدر تب نداشتی تا جایی که خودت میگفتی مامان پاهام رو بشور میبردمت تو روشور دستشویی و آب می ریختم روی پاهات اصلا هم غذا نمی خوری صبح با بابا بزرگی و مامان فخری بردمت دکتر . گلوت چرکی بود بعد از دکتر رفتیم کمک خاله فائزه آخه امشب مامانی و بابا بزرگی و عمه و عموها و خاله کیمیا رو دعوت کرده خونشون یه کم کمکش دادیم و آمدیم خونه و شب رفتیم اونجا خیلی زحمت کشیده بودند و کلی تدارک دیده بودن .

تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.20Tools.com


جمعه 29 فروردین ماه 93

عصر با شما و بابایی و خاله نرگس ساعت 5/5 تا 15/7 رفتیم خونه سید جلیل بعد هم رفتیم پارک شورا و شما کلی بازی کردی بعد خونه مامانی خاله کیمیا و عمو محمد یه عروسک که قدت رو اندازه میگیرن بهت عیدی دادن عمه هم مجددا برات تولد گرفت .

شنبه 30فروردین ماه نود و سه

متاسفانه امروز دوباره تو مهد بی قرار بودی البته امروز کلی ذوق زدم شما شعر

پیشی جونم چه بازیگوشی / خوب میدونم دشمن موشی

تا موش میبینی / تیز میشه گوشات / اونو میگیری لای دندونات / وقت لالاست بیا لالا کن /کمتر صدا کن /بارون میاد من خیس آبم / گریه نکن بزار بخوابم

شعر اتل متل رو هم می خوانی و انغوزی رو خیلی قشنگ میگی دلمون آب میشه آفرین دخمل باهوشم .

چهارشنبه 3 اردیبهشت 93

امروز از طرف مهد میبردنتون شهر بازی اما ساعت دوازده زنگ زدن که لیانا بهونه میگیره آوردمت شرکت تو بغلم خواب رفتی معلوم بود لالا داشتی شب هم عمو اسماعیل و عمه مریم و عمو امید و عمو امین اومدن خونمون و شما کلی با بهراد کوچولو بازی کردی شب البته تب کردی و دوباره ما رو خیلی ترسوندی

پنجشنبه 4 اردیبهشت 93

امروز همه کارهامون رو کرده بودیم که تولد شما رو بگیریم ولی شما تب داشتی اما اگه نمیگرفتیم هفته های بعد دیگه هیچ کس وقت نمی شد و دیگه می موند صبح بابابابزرگی بردمت دکتر روحی و گفت مشکوکی به عفونت ادرار و بهت سفیکسیم داد رفتیم آزمایشگاه سپهر اما نیم ساعت هر کار کردم حاضر نشدی جیش کنی  . ظهر با بابایی حدود بیست تا بادکنک برات باد کردیم و به پرده زدیم عمه ماجده 5/6 اومد و بقیه مهمونها 8 اومدن اما الهی بیمرم شما خیلی بیحال بودی و دوبار هم اوردی بالا دل همه می سوخت

اما کادوها بابا محمدرضا و مامان فخری 250 هزار تومان بابا غلامرضا و مامان فالی 200 هزار تومان

عمه ماجده مجسمه های گچی مه باید خودت رنگشون کنی

نرگس جون هم یه بلوز و دامن تور عمو ایمان هم یه پارسیان 500 سوت

شام هم بابایی از بیرون گرفت کوبیده مرغ و کوبیده گوشت و سالاد مهمونهای یزد مامانی هم اومدند شام خوردن و رفتند خونه مامانی

اینم عکسای تولدت

 دخمل بی حال و مریضم

اینم سه تایی مون اینم گریه های دخملی

یکشنبه هفتم اردیبهشت 93

 خاله ها و دختر خاله ها ی من اومدن خونمون و خاله ملیحه براتون یه خرس خوشکل آورد

خاله سمیه و سپیده هم زحمت کشیدن لباس و عروسک برات آوردن

خاله محبوبه هم برات یه عروسک خوشکل خرید که من دادم تومهد که خاله مهدیه بهت هدیه بده تا با خاله هم خوب بشی اما ظهر که اومدم دنبالت عروسک رو تیکه تیکه کرده بودی شیطنت خانم

چهارشنبه دهم اردیبهشت ماه

صبح حالم خوبنبود و نه رفتم شرکت و از دوازده هم چون شما بیقرار میکردی اومدی پیشم تو شرکت ظهر یکدفعه تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت و دقیقا تا دیروز شما دو سال و یک ماه و پنج روز شیر خوردی و حتما کافیه کافیه

ظهر سبل زرد مالیدم و تا اومدی نانا بخوری بدت اومد و گفتی تخ تخ بابایی هم گفت نانا تخ شده بدیم هاپو ببره و گذاشتمت روی پام و لالات کردم شربت هم درست کردم تو خواب تا نانا میخواستی البته اول نانا رو بهت میدادم خودت یادت می اومد میگفتی هاپو ببرهبعد بهت شربت میدادم تو لیوانت و می خوردی خداروشکر تا اینجا به خیر گذشت عصر بردمت خونه دختر خالم ختم انعام و اونجا همش بهانه میگرفتی و بغلم بودی و ساعت 8 هم رفتیم خونه عمه مریم بابایی مهمونی عید اونجا سعی کردم خیلی خسته بشی تا شب راحتتر بخوابی

ساعت یازده اومدیم خونه خداروشکر یه کم بهانه گرفتی و خواب رفتی بابا از امشب رفت تو سالن بخوابه تا شما که سروصدا میکنی و بهانه میگیری بیدارش نکنی  . تو شب چند بار نانا خواستی و من اصلا نمی گفتم نه سریع سبل زرد می مالیدم و میزاشتم دم دهنت اما خودت بوش رو میفهمیدی نمی خوردی و من سریع بهت شربت میدادم و میزاشتمت رو پام تا بخوابی اما پنجشنبه شب خیلی بی قراری کردی و همش مشت میزدی توی سینه هام منم سینه هام پره شیر شد بود و خیلی درد داشت خیلی اذیت میشدم شب هم تب کردی انگار از دوری نانا بود و دوباره بالا می اوردی روزهای خیلی سختی و رو پشت سر میزاریم .

شنبه سیزدهم اردیبهشت

دیروز روز معلم بود و چون جمعه بود امروز به خاله مهدیه یه تابلو گل نقره دادم ظهر هم بابایی برات یه دوچرخه صورتی خیلی خوشکل خرید مبارکت باشه عزیزم

یکشنبه 14 اردیبهشت

امروز مامان فخری و بابابزرگی با خانواده دایی رسول عمه پوران میرفتن به سمت کربلا خیلی من و بابایی دلمون هوایی شد عصر دوتایی رفتیم پارک نشاط

قربون حرف زدنت برم هر صدایی میشنوی میگی چی شد و هر چی میبینی میگی این چیییههه

تازه یه روز اومدم بغلت کنم خیلی بامزه گفتی مامان سوزن لالا کرده خیلی جملت قشنگ بود عزیزم کلی بهت خندیدم .

مامان فخری برات یه بلوز شلوار و یه عروسک خوشکل آورد عمه پوران هم برات یه عروسک آورد

دوشنبه 22 اردیبهشت ماه

امروز اولین روزی بود که رفتی مهدکودک و اصلا گریه نکردی

راستی عمو محمد هم نیومدن تولدت ولی کادو تولدت رو تو خونه مامانی بهت دادن یه عروسک  خرگوش ناز و خوشکل

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)