لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

نی نی جون ما

و اما اندر حکایت کارهای عزیز دلمون لیانا در دوسال و پنج ماهگی

1393/9/17 8:58
362 بازدید
اشتراک گذاری

الهی قربونت برم که اینقدر مودب شدی که تا در نزنی توی اتاق نمی ری و خیلی قشنگ میگی may I Coming

یه دفعه هم موقع خواب بابایی برات بع بعی رو آورد که بگیری تو بغلت و بابایی حواسش نبود و پرتش کرد شما هم بلند گفتی پرتش نکن ااا کار بدیه کلی من و بابایی از حرفت خوشمون اومد و بابایی ازت معذرت خواهی کرد .

سه شنبه 28 مرداد ماه

امروز رفته بودی در یخچال رو باز کرده بودی و شروع کرد به بوق زدن بهت گفتم مامانی بین در رو ببند الان ناراحت شده داره بوق میزنه شما هم گفتی Sorry Refrigrator  خیلی خوشحال شدم انگلیسیت خیلی خوب شده . تازه امشب اسم بابابزرگ غلامرضا رو هم کامل گفتی قربون شیرین زبونی هات برم .

و اما روز چهارشنبه روز خوبی نبود آخه من از دست شما خیلی کم توقعی ام شد عصر مثل همه عصرها بردمت پارک شورا اما اونجا با وجودی که بهت گفته بودم لیانا جون سرسره بادی خطرناکه زدی زیر گریه که من میخوام سوار شم منم مجبور شدم جریمه ات کنم و از پارک برمت بیرون البته بعدش که گریه ات بند اومد ازم معذرت خواهی کردی منم چون خیلی دوست داشتی سوار BOS بشی منم بردمت و سوارت کردم کلی ذوق زدی

جمعه 31 مرداد ماه

امروز رفتیم موهای خوشکلت رو کوتاه کردیم و شما خیلی دختر خوبی بودی و بعد هم جایزه برات بستنی خریدیم و رفتیم باغچمون و بعد رفتیم پارک جنگلی تا شما خسته بشی و ظهر بخوابی

اینم چند تا عکس از چشمه که شما هم می خوای اونجا لباس بشوری

امروز صبح یکدفعه شما از خواب بیدار شدی و گفتی نمی خواهی پوشک بشی و از صبح تا شب چند دفعه خبر کردبو اما سه دفعه جیش کردی دودفعه تو خونه و یک دفعه تو پارک شب که با عمو امین و خاله الهه  رفتیم پارک سرجنگلداری تا ساندیچ بخوریم خلاصه کلی کفری مون کرده بودی بابایی می خواست به زور پوشکت کنه اما اجازه نمی دادی بابایی هم همش غر میزدکه زوده و کلی التماس میکرد که پوشکت کنه اما شما اجازه نمی دادی حالا برعکس از فردا خاله های مهدت هم ده روز رفتن مرخصی شانس من هم خاله مهدیه نیست هم خاله الهه صبح تو مهد یه بار رفته بودی جیش کرده بودی اما خاله پوشکت کرده بود تا پی پی کنی و دوباره بازت کرده بود شب رفتیم کلی اسباب بازی برات جایزه خریدیم تا تو مهد همراهت کنیم یه بلوز و شرت خوشکل هم خریدیم .

البته مامان فخری هم پول داد و برات صندلی توالت خوشکل سه کاره خریدیم آخه موقع سیسمونیت نخریدیم تا مدل جدیدترش رو بخریم اما شما دوست نداری رو صندلی جیش کنی فقط از رابط توالت فرنگیش استفاده میکنیم

اینم عکسش

کلا روزهای سختیه البته چون خاله های اصلیت تو مهد نیستن صبح ها خودم به زور پوشکت میکنم تا نکنه اذیت بشی خیلی دو دلم که این راه از پوشک گرفتن رو ادامه بدم یا نه . اما عصر ها تو خونه بازی و خودت با من خیلی همکاری میکنی بعد هم من باید بگم لیانا من جیش دارم و شما میگی اول من اول من و بدو دو میکنیم تا دم دستشویی

تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.20Tools.com


پنجشنبه 6 شهریور

امروز نفرستادمت مهد و تو خونه کلی آموزش دستشویی رفتن داشتیم خداروشکر خیلی خوب بودی خودم تند تند میبردمت دستشویی و چون اجازه میدادم آب بازی کنی خیلی خوشت اومده بود شب رفتیم خونه نرگس جون روضه و موقعی می خواستیم بریم خونه شما قبول نمی کردی و میخواستی بمونی که یکدفعه بابایی دم گوشت یه چیزی گفت و شما دویدی و کفشهات رو پات کردی خیلی برام جالب بود بعد بابا بهم گفت بهت گفته بریم پیتزا بخریم آخه شما عاشق پیتزایی .

دوشنبه 10 شهریور

امروز سه بار تو مهد رفته بودی دستشویی و اصلا خیس نکرده بودی و فرشته ها برات مداد شمعی آورده بودن خیلی خوشت اومده بود شب تو خونه بابا قطب نما آورده بود و به شما گفت دست نزن مال مغازه است شما هم به بابا گفتی نزار وسط نزار وسط کلی ما رو خندوندی .

و اما سه شنبه خداروشکر خاله مهدیه اومد و خیالم راحت شد عصر رفتم فیزیوتراپی و شما خیلی گریه میکردی از پارسال که اظهال و و استفراغ شدید شدی و دکترها خیلی اذیتت کردن و شکمت رو فشار دادن از دکتر بدت میاد . مامان فخری بردت تو کوچه تا کار من و بابا بزرگ تموم بشه اما بازم گریه میکردی و میکگفتی مامانم رو می خوام . مامان فخری هم ردتت به یه کوچه دیگه تا وقت بگذره برگشتی به مامان فخری گفتی نه این کوچه اشتباه مامانم تو اون کوچه است قربونت برم که آدرس ها رو خوب بلدی حتی زمانی که تو ماشین عقب نشستی و جایی رو نمی بینی داریم از تو خیابون رد میشیم میگی مثلا اینجا خانم دکتره اینجا شرکت مامانه خیلی باعث تعجب میشی عزیز دل باهوش ما

پنجشنبه 13 شهریور 93

هفتمین سالگرد ازدواج من و بابایی اما باز هم مثل سال قبل به دلیل مشغه کاری و گرفتاری زیاد فقط بهم تبریک گفتیم و نشد جشن بگیریم البته عزا دار فوت مامان بزرگ بابایی هم هستیم .

جمعه 14 شهریور ماه

بالاخره لیانا جون یاد گرفت و شبها دیگه تو شلوارش جیش نمی کنه خیلی خوشحالم عزیزم عصر رفتیم خونه بابا بزرگی و چون اون هفته توتو بابابزگ رو نوک زده بود امشب به عمو حامد میگفتی توتو رو ببر بابابزرگی رو آخ کرده خیلی ذوق زدیم .

قربون حرف زدنت برم که به یزدان میگی ززدان

به رضا هم میگی زضا

سه شنبه 25 شهریور 93

امروز چهلم مامان بزرگی بود صبح رفتم کمک عمه ها و شما مهد بودی عصر رفتیم مزار و شما با خاله فائزه رفتی خونشون تا من برم آرایشگاه اخه امشب عقد محمد پسر نرگس جونه بعد که رفتیم در خونه دایی دنبالت کلی خندیدیم آخه خاله فائزه می خواسته موهات رو کش بزنه شما اجازه نمی دادی و مجبور شده بود موهای رضا رو کش بزنه تا شما راضی بشی قیافه رضا خیلی خنده دار بود . اینم عکس شما در مراسم

چند تا عکس تکی خوشکل تو این سن دخملی

 

 اینم دخملی در حال آیس پک خوردن که اسمال تیزهای داخلش رو دوست نداشت و میگفت بادوم توشه

اینم کفشهای خوشکلی که برات خریدیم

این کاردستی رو هم با کمک خاله تو این ماه درست کردی عزیزم

 اینم بازی با علی

اینم رستوران بیرزنگ جوپار

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)