دو سال و هفت ماهگی لیانای ما

قربونت برم که شما یه شعر قشنگ یاد گرفتی

بشقاب چینی افتاد   از توی دستم الان    هزار و صد تیکه شد    وای چی بگم به مامان    دروغ بگم که زشته   گم که کار منه    اگه که دعوام کنه    قلب منو میشکنه

متاسفانه یه کار بدی که شما میکنی هر جا میبرمت زود می خوای لباست رو عوض کنی و لباس راحتی بپوشی و منو کلی حرص میدی

دوشنبه 10 آذر

امشب تو اخبار داشت تظاهرات توی یکی از شهرهای اروپا رو نشون میداد شما گفتی مامان هیئت هیئت !!!!بعد هممن داشتم صدات میکردم که بریم بخوابیم بهم گفتی صبر کن دختر باز صدات کردم گفتی اعصابم و خورد کردی اه

پنجشنبه 13 آذر ماه

خرید همستر برای شما توسط بابایی از تهران البته با وجود مخالفت شدید بنده اما شما شب که دیدیش خیلی ذوق زدی و اسمش رو گذاشتیم موش موشک

قربون زبونت برم که دراز دراز دراز شده امشب بهم میگفتی صبر کن دختر اعصابم رو خورد کردی . از تعجب دو سه دقیقه نمی دو نستم باید بخندم یا دعوات کنم

یکشنبه 16 آذر ماه

حسابی با موش موشک سرگرمی و طفلک غذاهاش رو با خودش میبره تو لوله اش قایم میکنه و شما میری میزنی به لوله اش و همه غذاهاش میریزه پایین و موش موشک باید دوباره ببره تو لوله

امشب اومدیم خونه دیدیم موش موشک تو قفس نیست و فرار کرده یک ساعت و نیم دنبالش گشتیم و پیداش نکردیم بالاخره دیدیم دیر شده به زور رفتیم شما رو خوابوندم و دوباره با بابایی گشتیم تا زیر بوفه پیداش کردیم نفسمون رو بند آورد .

شنبه 22 آذر ماه

امروز اربعین امام حسین (ع) و ما حجت آباد خونه همسایمون دعوتیم رفتیم دنبال مامانی و با هم رفتیم اونحا وقتی هیئت اومد شما دلت می خواست کنار هیئت راه بری با هم رفتیم تو کوچه و بعد آبگوشت خوردیم و اومدیم کرمان اما خدایی خیلی اذیتم کردی و آبگوشتهار رو سر سفره ریختی رو چادرم و همش غر میزدی

اینم عکساتون تو این ماه

اینجا هم لباس منو پوشیدی

 اینم شما و داریا