لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 13 روز سن داره

نی نی جون ما

و اما اندر حکایت هجده ماهگی لیانا جووووون

الهی قربونت برم پرنسس که تکتم و یزدان رو چه با ناز صدا میکنی عزیزم شنبه سی ام شهریور ماه 92 : امروز عشق ما یه جمله گفت ( هاپو بزار ) یه برنامه ای کانال من و تو نشون میداد در مورد سگ ها بود و بابایی برنامه رو ضبط کرد شما هم که عاشق سگ هستی همیشه امیگفتی هاپو و ما متوجه میشدیم می خوای برنامه هاپو ها رو ببینی اما امروز بلند گفتی هاپو بزار هاپو بزار و کلی من و بابا ذوق کردیم / دوشنبه اول مهر دوباره شروع روزهای بدی برای ما و شما بود متاسفانه جمعه گذشته که با عمو اسماعیل بیرون بودیم و رفتیم باغ شاهزاده یزدان مریض بود و شما هم ویروسش رو گرفتی شب تا صبح سرفه میزدی و گریه میکردی صبح بردیمت دکتر و بهتر نشدی دوباره شب بردیمت خانم دکتر روحی الهی ه...
26 تير 1393

شانزده ماهگی پرنسس ما لیانا خانوم

قربون شیرین زبونی هات برم هر روز کلمه های جدید میگی و کلی من و بابایی رو خوشحال میکنی 1- لیانا آب میگه و میپرسی هاپو چی میگه میگه هاپ هاپ 2 - 27 تیر ماه مصادف بود با نهم ماه مبارک رمضان لیانا جون رو بردم مسجد الرسول خیلی ذوق کرده بود ولی یه کار بد کرد وقتی وایستادم  نماز رفت از توسر یه نی نی که خوابیده بود جلوی مامانش گیره موش رو کند و آورد و کلی منو خجالت داد شیطون مامانی شب هم لیانا جون رو بردیم شهربازی صالح المهدی در ضمن لیانا امروز قند رو یاد گرفته بگه . 3-بیست و هشتم تیر ماه تولد سی سالگی من بود و خاله میترا و عمو ایمان اینجا بودن و بابایی برام کیک خرید و شب هم همه دعوت بابایی رستوران هزاردستان بودیم شما هم توی باغ و تا...
24 تير 1393

لیانا جوون در پانزده ماهگی

شروع ماهگرد تولد شما یعنی 25/3/93 مصادف بود با انتخاب آقای روحانی به ریاست جمهوری و خیلی خیابونها شلوغ شد و همه جشن گرفته بودند تو این ماه شما کل بزرگ شدی و همش می خوای دمپایی های منو پات کنی  و یا کفشهای منو بپوشی دوشنبه 27 خرداد با خاله محبوبه رفتیم پارک مشاهیر و شما کلی با علی و کالسکه ایلیا بازی کردید و خوش گذروندید . و اما شما یاد گرفتید بگی بده بده کشک هم یاد گرفتی عزیزم جمعه 31خرداد ماه امروز خیلی بهت خندیدم آخه امروز خوردی زمین و به جای اینکه زمین رو دد کنی دست خودت رو دد میکردی . دوشنبه 3 تیر ماه تولد حضرت صاحب الامر امام زمان (عج) امشب اول رفتیم دم مغازه دایی رضا و بعد با عمو ایمان رفتیم پارک سرجنگلداری ...
24 تير 1393

اندر حکایت شیطنت های فرشته کوچولو در 14 ماهگیش

1- لیانا جوون نه گفتن رو یاد گرفته و هرچی بهش میگیم میگه نه 2- لیانا خانوم می دوه البته خیلی هم وحشتناک سرش رو میندازه پایین و با تمام سرعت میدوه قلبم وایمیسته 3- بالاخره لیانا جون بابا گفت و کلی بابا مجیدش رو خوشحال کرد . پنجشنبه دوم خرداد 4- و اما لیانا جون دست میده و به نشانه احوال پرسی سرش و پایین و بالا میکنه قربونت برم عزیزم 5- لیانا خاونم دم در زنگ بزنن با صدای بلند کیه میگه 6- لیانا جوون به کار بد میگه بد بد بعد هم انگشت دستش رو به نشانه بدی تکون میده عاشق این کارشم 7- لیانا جون بوس میفرسته خیلی ذوق میکنیم لیانا خانوم رو ثبت نام کردیم دوره یک ماهه ژیمناستیک اما از بس بد بود فقط یه جلسه رفتی اینم یه عکس خ...
31 فروردين 1393

اما اندر حکایت کارهای لیانا جوون در سیزده ماهگیش

١ - لیانا جون باباییش یادش داده گوشی رو بگیره دم گوشش و بگه ا ا می خواد بگه الو نمی تونه میگه اا لیانا یه کار خنده دار میکنه از بس من دستم بند بوده و گوشی تلفن رو گذاشتم رو شونه ام حرف زدم لیانا فکر میکنه کلا باید گوشی رو بزاریم رو شونمون اینم عکس آتلیه ای شما که رفتیم آتلیه عکس ساده انداختیم کلی من و بابایی تلاش کردیم تا شما رو بخندانیم 2- شیطنت کوچولو یه روز رفته بود عروسکهاش رو ریخته بود توی فرنگی و با دستش توآب همشون میزد کلی بهش خندیدم البته دعواش هم کردم 3- رفته بودیم عروسی آقا مجیب یزد لیانا اولش کلی رقصید و دلبری کرد طوری که همه لیانا رو نگاه میکردن خیلی دست زد و رقصید ام خسته که شد امان از بهونه گیرهات به حدی اذیت ...
31 فروردين 1393

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک

پنجشنبه 29 فروردین ماه  92 جشن تولد لیانا جون روز تولدت عزیزم روز شهادت حضرت فاطمه (س) بود از طرفی هم وسط هفته برا همه سخت بود بیان تولدت این بود که انداختیم پنجشنبه از صبح همه وسایلت رو جمع کردم و ساعت 3 عمو ایمان اومد و با اونها رفتیم رستوران پدیدار و شروع کردیم به تزیین اونجا و چیدن وسایلت بعد هم ساعت 6 رفتیم کیک تولدت رو گرفتیم یه کیتی ناز صورتی و شما یه چرتی تو ماشی زدی و ساعت 7 آمدیم رستوران همه چیز خیلی زیبا بود و خیلی خوش گذشت اینقدر با این فلفل دان بازی کردی که آخرش شکستیش اینم عکسات ا  اینم کادوهای قشنگت خاله ندا خاله نرگس دو تا کادو و امیر علی داداش خاله کیمیا و مامانی و بابا غلام...
31 فروردين 1393

لیانا جوون و رفتن به پارک

سه شنبه 1 اسفند 91 لیانای من 10 ماه و 5 روزشه عصری هوا خیلی خوب بود منم تصمیم گرفتم که با شما دوتایی بریم بیرون با کالسکه رفتیم پارک شما خیلی خیلی اونجا ذوق کرده بودی الهی فدات شم که اینقدر بچه ها رو دوست داری تازه مامانی شما رو سوار سرسره هم کرد اینم عکسش بماند که به گریه از پارک آوردمت بیرون ولی از اینکه این همه خوشحال بودی خیلی خیلی ذوق کردم عروسکم تازه بعد پارک هم رفتیم خونه مامان جون فاطمه آخه عمه جونت از کیش اومده بود و یه عروسک خیلی خوشکل هم برات آورده بود یه خرس قهوای ای ناز اینم عکسش دست عمه جون درد نکنه ...
13 اسفند 1391