لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 16 روز سن داره

نی نی جون ما

هفت ماهگی لیانا خانوم همزمان با نشستن لیانا جووون

پنجشنبه 25 آبان ماه لیانای ما هفت ماهش تموم شد الهی فدات شم مامانی که داری بزرگ میشی لیانا جون با شروع هشت ماهگیش نشست و کلی ذوق زدمون کرد شب رفتیم خونه مامان جون فاطمه و لیانا کلی با توتو که یه بلبل خوشکله بازی کرد
13 اسفند 1391

وای خدای من لیانا ددددد میگه

جمعه 26 آبان ماه لیانای ما 7 ماه و 1 روزشه صبح رفتیم خونه عمو ایمان که یکدفعه لیانا جون شروع کرد به گفتن ددددددددددددد وای ما داشتیم میمردیم از بس ذوق کرده بودیم خیلی برامون عزیزی لیانای ما راستی لیانا ظهر تو خونه عمو یکدفعه حالش بد شد و روی مامانی آورد بالا قالی خاله میترا رو هم کثیف کرد این حلقه ها رو خاله محبوبه برات خرید اینم دو تا موبایل که دایی رسول بهت داد   ...
13 اسفند 1391

عید غدیر

شنبه 13 آبان ماه 91 لیانا جون 6 ماه و 18 روزشه عیدت مبارک نازنین امروز شما از مامان جون فخری پنج هزار تومان عیدی هم گرفتی عزیزم ...
13 اسفند 1391

ما ما ما ما گفتن لیانا جونمون

پنجشنبه ٤ آبان ٩١ هوراااااااااااااااااا امروز خیلی خیلی خوشحالم چون پرنسس کوچولوی من منو صدا میکنه   اول فکر کردم خیالاتی شدم بعد که بابایی تایید کرد دیگه از هیجان کلی بوس محکمت کردم البته امروز روز بی قراری و گریه شما هم بود شاید همون گریه باعث شد بگی ماما و منو به کمک بخواهی دوبار هم آوردی بالا عصر بردیمت دکتر وزنت ٦٩٠٠ گرم بود خیلی دوست دارم مامانی
13 اسفند 1391

واکسن 6 ماهگی لیانا جون

دوشنبه 8 آبان ماه 90 لیانای ما 6 ماه و 13 روزشه باید این واکسن رو 13 روز پیش میزد اما چون باید همون روز می رفتیم کربلا با تاخیر زد خداروشکر لیانا جون خیلی اذیت نشد امروز به لیانا جون گوشت مرغ دادم نوش جونت عزیزم
13 اسفند 1391

شروع سفر کربلای لیانا خانوم

سه شنبه ٢٥ مهر ماه نود قربون قلب پاکت برم نازنینم بازم امام حسین (ع ) شما رو طلبیدن و از پاکی قلب شما من و بابایی رو هم نگاه می کنن هردو مامان بزرگها و بابا بزرگها و عمه جونت هم بودن امروز شما برای اولین بار سوار هواپیما هم شدی خداروشکر اذیت نشدی من خیلی نگران گوشهای خوشکلت بودم ساعت ٤ پرواز داشتیم و ٦ رسیدیم بغداد و مستقیم رفتیم کاظمین اما چون امروز روز شهادت حضرت جواد (ع) هست خیلی تو ترافیک گیر کردیم ازبس اتوبوس تکون میداد شما همش تو بغلم خواب بودی ...
13 اسفند 1391

زیارت کاظمین و سامرا

چهارشنبه ٢٦ مهر ماه ٩١ صبح ساعت ٣ رفتیم زیارت امام موسی کاظم (ع) و امام جواد (ع ) تا بعد از نماز صبح بعد آمدیم هتل صبحانه خوردیم و حرکت به سمت سامرا همش تو بغلم خواب بودی منم خوابم میبرد ساعت ٩ تا ٥/١٠ رفتیم زیارت امامین عسکریین (ع) و سرداب غیبت امام زمان  (عج) بعد هم رفتیم زیارت آقا سید محمد عموی امام زمان (عج)هونجا نماز ظهر خواندیم و نهار خوردیم و حرکت به سمت خاک بهشت کربلای معلی ساعت ٥ رسیدیم کربلا اما حسابی همه خسته بودن شام خوردیم و بعد یه استراحت کوتاه ساعت ١٠ شب تا ٥/١١ رفتیم زیارت خیلی خیلی خوش گذشت خداروشکر هتلمون نزدیک بود و کنار تل زینبیه وارد میشدیم . وقتی وارد حرم ها میشدیم شما ازبس قشنگ بود همش در و دیوار رو ن...
13 اسفند 1391