لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

نی نی جون ما

دوسال و سه ماهگی لیانای ما

چهارشنه 28 خرداد نود و سه متاسفم که اینو مینویسم مامانی اما امروز اولین باری بود که مجبور شدم بزنم پشت دستت البته خیلی اورم زدم اما شما خیلی کم توقعی ات شد آخه شما ماژیک برداشته بودی و روی کفپوش و ماشینت و اسباب بازی هات کشیده بود خیلی ناراحت شدم آخه قول داده بودی و من مجبور شدم جریمه ات هم بکنم و پارک هم عصری تعطیل شد . خیلی شیطون شدی و من معمولا سعی میکنم که پنجشنبه ها با وجودی که تعطیلم اما بفرستمت مهد اما پنجشنبه 29 خرداد نفرستادمت مهد وچون پات سوخته بود و بازت گذاشتم که خنک بشی شما هم یه بار تو اتاقت جیش کردی و یه بار هم متاسفانه روی کفپوش پی پی کردی و من حسابی حرص خوردم بعد هم داشتم اتو میکردم که موقعی سیم اتو و رو از تو...
12 آذر 1393

دوسال و دو ماهگی لیانا جون

شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ماه نود و سه قربونت برم مامانی بالاخره دندون نیش فک پایینت جوانه زد و لیانا جون ما سیزده دندونه شد . یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ماه 93 امروز رفتم مهد دنبالت و پای بع بعی شما کنده شده بود و خاله میگفت شما کلی عزا گرفتی امروز روز موزه بود و عصر دو تایی رفتیم حمام گنجعلیخان و شما از دیدن مجسمه ها کلی ذوق زده بودی البته تا در خونه هم باز میشه پله ها رو میری بالا در خونه آقای ودیعتی امروز رفته بودی و در زده بودی و گفته بودی باز کنید باز کنید وقتی برام تعریف کردن کلی ذوق زدم . شنبه سوم خرداد ماه لیانا جون شعر حسنی رو خیلی قشنگ و کامل می خوانه امروز برات از شهرک فولادشهر زمین خریدیم تا سرمایه ب...
11 آذر 1393

دوسال و یک ماهگی لیانا جوووون

پنجشنبه 28 فروردین ماه 93 دیشب داغترین شب تو زندگیت بود عزیزم از بدو تولد تا دیشب اینقدر تب نداشتی تا جایی که خودت میگفتی مامان پاهام رو بشور میبردمت تو روشور دستشویی و آب می ریختم روی پاهات اصلا هم غذا نمی خوری صبح با بابا بزرگی و مامان فخری بردمت دکتر . گلوت چرکی بود بعد از دکتر رفتیم کمک خاله فائزه آخه امشب مامانی و بابا بزرگی و عمه و عموها و خاله کیمیا رو دعوت کرده خونشون یه کم کمکش دادیم و آمدیم خونه و شب رفتیم اونجا خیلی زحمت کشیده بودند و کلی تدارک دیده بودن . جمعه 29 فروردین ماه 93 عصر با شما و بابایی و خاله نرگس ساعت 5/5 تا 15/7 رفتیم خونه سید جلیل بعد هم رفتیم پارک شورا و شما کلی بازی کردی بعد خونه مامانی خاله کیم...
11 آذر 1393

بیست و چهار ماهگی عشقمون لیانا و جشن چهارشنبه سوری سال 92

سه شنبه 27 اسفند ماه 92 شب چهارشنبه سوری بود عزیزم و من و بابایی و همسایمون نجمه خانوم همه خواهر و برادرهامون رو دعوت کرده بودیم تو کوچمون از ساعت 5/8 دایی ها اومدن اما ده رفتیم پایین و آتیش روشن کردیم خیلی خیلی خوش گذشت و شما خیلی ذوق می زدی همسایه هامون کلی رقصیدن و عینک بابابزرگی هم افتاد وسط آتیشها اخر شب هم نجمه خانوم آش آورد و دور هم آش خوردیم ساعت دوازده دایی ها اومدن بالا و رسول رفت مرغ بریان گرفت اومد دور هم خوردیم خیلی خوش گذشت . شما یاد گرفتتی و میگی کوجایی پنجشنبه 29 اسفند نود و دو دیشب عمو ایمان و خاله میترا اومد اونجا خوابیدن و شب چمدانهامون رو گذاشتیم توی ماشین ساعت 6 حرکت کردیم به سمت شمال و هفت اول جا...
10 آذر 1393

بیست و سه ماهگی عزیز دلمون

شنبه 26 بهمن ماه امروز سومین روزیه که شما نانای روزهاتون رو ترک کردی خداروشکر امروز بهانه ات خیلی کمتر شده بود قربون کارهای خطرناکت برم که من و بابایی جمعه داشتیم لوستر های خونه رو تمیز میکردیم و شما هم تا پله آخر نردبان میرفتی بالا شنبه 10 اسفند اعلام استقلال کامل از طرف دخملی صبح که از خواب پا شدی برات صبحانه اوردم اما تا می اومدم لقمه بزارم دهنت میگفتی لیانا خودش لیانا خودش یعنی باید لقمه رو میزاشتم تو بشقاب و شما خودتون با انگشتهای نازتون برمیداشتید و میل میکردید . دوشنبه 12 اسفند نود و دو شما خیلی زیاد کم اشتها شدی بردمت خانم دکتر روحی و آزمایش مدفوع و ادرار داد فردا تونستم مدفوع رو ظرف کنم و بابایی سریع اومد...
9 آذر 1393

بیست و دوماهگی دخملی

جمعه 27 دی ماه نود و دو  رفتیم خونه مامانی و مجددا عمه برات کیک تولد خرید و واست تولد گرفت و شما هم کلی ذوق کردی دوشنبه سی ام دی ماه خیلی گلو درد داشتم و شما هم ظهر فقط نیم ساعت خوابیدی و بابایی شما رو سرگرم کرده بود و شما از روی صندلی تاب تاب خورده بودی زمین و بابایی گفته بود گریه نکنی مامان خوابیده الهی بمیرم شما هم رفته بودی سرت و گذاشته بودی رو مبل و اشک ریخته بودی وقتی بابایی عصر برام تعریف کرد خیلی غصه  خوردم قربون دل مهربونت برم نازنینم سه شنبه اول بهمن من و مامان فخری امروز تصمیم گرفتیم به دلیلی که شما خیلی بغل میشی و اینکارت رو ترک کنی لای انگشتهام سوزن گذاشتیم و بهت گفتیم اگه بغلم بشی دستم سوزن دا...
4 آذر 1393

بیست و یک ماهگی عزیز دلمون

دوشنبه 25 آذر ماه 92 لیانا جون وارد بیست و یک ماهگی میشه امروز بابایی رفت برای من دوباره یه گوشی خرید آخه گوشی قبلی رو شما انداختی زمین و ال سی دیش شکست خیلی گوشی ناز و خوشرنگی بود  و تازه یکماه بود خریده بودم اما خب اتفاق دیگه این دفعه زرنگ شدم برای اینکه گوشی رو دست نزنی گفتم گوشی جدید مال دایی هر وقت گوشی رو می دیدی میگفتی دایی دایی کلی بهت می خندیدم الهی قربونت برم بهت میگم لیانا آبگوشتی می خوای اگه بخوای میگی آره پشت سرش هم میگی بدو بدو و می دوی به سمت آشپزخانه عاشق آبگوشتی هستی شیطنت خانوم صبح ها زود بیدار میشی و می خوای منو بیدار کنی ناخنت رو میکنی تو چشم من و هی میگی پاشو پاشو دلم می سوزه برات و بلند میشم...
29 مرداد 1393

بیست ماهگی عزیز دلمون لیانا خانوم

شنبه 25 آبان ماه 92 بهترین روز زندگی من بود شما صبح که از خواب پا شدی اول دیدم عروسک کچلت رو بوس صدا دار کردی و بعد هم منو کلی ذوق زده شدم   اصلا باورم نمیشد قربون بلبل زبونی هات برم که میگی آقا آقا بعد هم داشتیم تو کوچه میرفتیم یه آقایی سوار دوچرخه بود تا دیدیش بهش گفتی آقا الام اونم خوشش اومد بهت گفت سلام سلام تازه به افتاد هم میگی اوتاد  به ماجده میگی ماجه ماجه اسم خودتون رو هم میگین لیان لیان بابایی عکسی که خودمون ازت تو عکاسی ساده گرفتیم رو انداخت رو صفحه ضبط ماشین شما هم به محض اینکه سوار ماشین میشی میگی لیانا بزار و وقتی صفحه رو بابا باز میکنه  و عکس خودت رو میبینی بهش میگی های لیانا این ماه م...
29 تير 1393

نوزده ماهگی عشق ما لیانای ما

پنجشنبه 25 مهر نود و دو :امروز مصادف هست با شروع نوزده ماهگی شما البته امروز مامان فخری هم از سفر زیارتی دو روزشون به قم برگشتن شنبه 27 مهر ماه ساعت چهار صبح با بابا بزرگی و مامان فخری حرکت کردیم به سمت مشهد الرضا و عصر  اینم عکسای جاده اینم پتی و متی و بع بعی که تو جاده باهاشون بازی میکردی ساعت  2 رسیدیم هتل غذا خوردیم و خوابیدیم و ساعت 5/6 همه با هم رفتیم حرم دومین باری که لیانا جون مشرف حرم امام رضا (ع) شد اولین بار سی روزه بودی نازنین مامانی چون فردا تولد آقا اما جواد هست حرم خیلی چراغونی بود و شما کلی ذوق میزدی خیلی هم دوست داشتی تو حرم توی صحن ها بدوی ولی خیلی اذیتمون کردی شیطون مامان یه جا بند نمیشدی و همش می ...
26 تير 1393