لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره

نی نی جون ما

سه سال و دو و سه و چهار ماهگی

به دلیل مشغله کاری زیاد نتونستم تو این سه ماه ازت عکس بگیرم آخه الان مسئول مالی دو تا شرکتم و کارم خیلی زیاد شده متاسفانه بابابزرگ محمد رضا در خرداد ماه آنژیو کردن و خیلی خدا رحم کرد این عکس تو بیمارستان از مامان فخری گرفتم لیانا و باب اسفنجی ها و بع بعی عشق اول لیانا باغچه کوچولومون در حال نما شدن کیک های تولد الکی و عشق شما و علی آقا در زمینه کیک خریدن و تولد الکی گرفتن کوهپایه باغ بابا بزرگ غلامرضا و بازی با بع بعی ها و داریا باغ شاهزاده ماهان لیانا جان و عشق بانک رفتن شهربازی لیانا و کار گروهی بعد از گردش در جنگل قائم نقاشی دخملی با گل تولد باب...
13 ارديبهشت 1395

سه سال و یک ماهگی فرشته کوچولو

  این عکسهای باغچه خوشکلمون که کم کم داره سبز میشه تازه اسفند بابایی توش درخت کاشته اینم کاردستی لیانا با خاک تو مهد لیانا خانم و سفره هفت سین خخیابان گنجعلیخان لیانا و چشمه سر کوچه اینم هدیه شما به خاله های مهدت بابت روز معلم به چهار تا از خاله هات گل نقره هدیه دادیم شما و عسل مشترک مهمونی خونه آقا کیان دخملی آرایش کرده هدیه مهد برای روز پدر اینم عکسی که لیانا جون از من گرفت اینم هدیه عمو حمید که تولدت نبودن و بعدا برات آوردن خوشکل ما مامان بع بعی شده هدیه عمو حامد بدون مناسبت ...
13 ارديبهشت 1395

تولد تولد تولدت مبارک . سه سالگیت مبارک

تولدت مبارک عزیزم اول یه تولد تو روز تولدت برات تو مهد یاسمین گرفتیم مامانی هم اومدن مهد یه کیک بزرگ باب اسفنجی هم برات سفارش دادیم به زور تو یخچال مامانی جاش دادیم و شما نگران بودی کیکت خراب بشه آخرش مجبور شدیم بهت بگیم کیک رو رفتیم گذاشتیم تو مغازه آقا کلی بهت خوش گذشت و دوستات رقصیدن اینم خاله خوبت خاله رویا تنها خاطره خوبت از مهد یلسمین که هنوز اسمش رو میاری و دلت می خواد بری پیشش و اما تولد تو خونه و یه مهمونی دیگه اینم کیک زیبات که به علت علاقه زیادت به باب اسفنجی تم امسالت باب اسفنجی گرفتیم  بابا بزرگی های مهربونت که الهی همیشه سایشون بالای سرمون باشه عمه ماجده...
13 ارديبهشت 1395

جشن چهارشنبه سوری و عید نوروز 94

 از عکسهای چهرشنبه سوری شروع کنیم که طبق رسم هر ساله تو کوچه خودمون و همسایه های مهربونمون انجام شد و یانا خانم نترس خیلی راحت از تو آتیش راه میرفت و کلی ما رو میترسوند   اینم لیانا خانم در پارک مادر سفره هفت سین 94 که با دخمل طلا دو تایی درستش کردیم این هدیه زیبای عمه ماجده عزیز برای عیدی لیانا جان دست عمو حامد درد نکنه با عیدی زیباشون جعبه مداد رنگی مارک فابرکاستل یه خواب زیبا نزدیک سال تحویل ساعت دو و پانزده دقیقه و 11 ثانیه  شب سال تحویل بود شیطونی های لیانا و بالا رفتن از میز تلویزیون خونه مامان فخری اینم لیانا و به قول خودش داداشش چند ...
13 ارديبهشت 1395

دو سال و یازده ماهگی شیطون خانم

دختر نازمون وعلی آقای پسر عموش که تا پیش هم نیستن عاشق هم ان و وقتی پیش همید از این صحنه های با محبت خیلی کم میبینیم فرشته کوچولو در راه مهد لیانا خانم داره خواب میره .کی بشه ترک عادت کنی و دیگه روی پام نخوابی این شیطنت خانم رفته شلوار بابایی رو پوشیده و به منم دستور دادن ازشون عکس بگیرم خونه عمو محمد و لیانا و بع بعی اینم عیدی علی آقا که لیانا جون براش خریده یه برف حسابی اسفند ماه اومد و خیلی هوا سرد بود مامانی مرخصی گرفت و با سطل برف آوردم تو خونه و دو تایی کلی برف بازی کردیم این عروسک زیبا رو مهد کودک امینا بابت جشن عید نوروز بهتون هدیه کرده با این تخم مرغ رنگ...
13 ارديبهشت 1395

دو سال و ده ماهگی شیطون خانم

  این کاردستی زیبا کار مشترک مامان و لیاناست h تولد بابا بزرگی 93/11/15 اینم عروسی پسر عموی بابایی بود که کلی بازی کردی و بهانه گرفتی یه بسته چل گیس با خودم برده بودم با کتلتی کلی سرگرم چهل گیس ها شدی اما کتلتی اصلا نخوردی بالاخره کار ساخت باغچه تموم شد و امروز با کمک بابایی قالی اتاق ها و سالن رو پهن کردیم کلی ذوق میزدی قربون کمک دادنت برم که  تا می خوام کاری بکنم بدو میایی تا کمکم کنی فلفلک داره کمک آرد برای پخت کیک آماده میکنه اینم هدیه 22 بهمن ماه مهد کودک امینا این شیطونک کوچولو لیانا خانمه که دوباره می خواد کمک بده این دفعه برای چراغ زدن اینم هدیه مثل هم که مامان فخری و عمه جان...
13 اسفند 1393

اندر حکایات کارها عشقمون لیانا در دوسال و نه ماهگی

جمعه 26 دی ماه صبح بابایی رفت با دو نفر و عمو حامد باغچمون رو تمیز کنه و بالاخره ساخت باغچمون تموم شد و من و شما و مامان فخری و بابابزرگی هم رفتیم زیارت شاهزاده حسین و به بابایی هم سری زدیم       دوشنبه 29 دی ماه نود و سه امروز صبح از خواب بیدار شدم دیدم برف اومده و چون لیانا جون بینی اش کیپه ترسیدم بدتر بشه و نرفتم سرکار تا شما هم از خونه بیرون نری فردا هم دیر بردمت مهد اما فقط شما تو مهد بودی و هیچکس نیومده بود ساعت یازده هم زنگ زدن که برم دنبالت و بابابزرگی آوردت شرکت که متوجه شدم دستت رو زدی به بخاری مهد و سوزوندی عصر هم رفتیم خونه مامان فخری و از بس شما شلوار لی دوست داری مامان فخری از تو چمدونهاش ی...
5 بهمن 1393

اندر حکایت کارهای عشقمون لیانا در دوسال و هشت ماهگی

چهارشنبه 26 آذر ماه امروز مهد کودکتون جشن یلدا براتون گرفته بود و کلی بهت خوش گذشته بود یه مجسمه هندوانه و ژله سه رنگ هم بهت دادن اینم عکساش البته امروز مرخصی بودم آخه بابای نرگس خانم فوت کرده بود و من رفتم تشییع جنازه اما بابایی درگیر بازدید مامور برق حجت آباد بود و موقع دفن رسید ظهر من و بابایی تو رستوران دعوت نهار بودیم و بابابزرگی شما رو برد خونشون و ما 5/1 آمدیم دنبالت و آمدیم خونه خوابیدیم شنبه 29 آذر ماه امروز عمو علی از قم اومدن و برات یه بلوز و شلوار خریدن خیلی خوشکله امشب مامانی بازم از قم مهمون داشت و اسم پسرشون پارسا بود شما بهش میگفتی پارسال بعد هم اسم داداشش طاها بود که شما نمی تونستی بگی طاها او...
9 دی 1393