اما اندر حکایت کارهای لیانا جوون در سیزده ماهگیش

١ - لیانا جون باباییش یادش داده گوشی رو بگیره دم گوشش و بگه ا ا می خواد بگه الو نمی تونه میگه اا

لیانا یه کار خنده دار میکنه از بس من دستم بند بوده و گوشی تلفن رو گذاشتم رو شونه ام حرف زدم لیانا فکر میکنه کلا باید گوشی رو بزاریم رو شونمون

اینم عکس آتلیه ای شما که رفتیم آتلیه عکس ساده انداختیم کلی من و بابایی تلاش کردیم تا شما رو بخندانیم

2- شیطنت کوچولو یه روز رفته بود عروسکهاش رو ریخته بود توی فرنگی و با دستش توآب همشون میزد کلی بهش خندیدم البته دعواش هم کردم

3- رفته بودیم عروسی آقا مجیب یزد لیانا اولش کلی رقصید و دلبری کرد طوری که همه لیانا رو نگاه میکردن خیلی دست زد و رقصید ام خسته که شد امان از بهونه گیرهات به حدی اذیت کردی که با بابایی رفتیم بیرون دور شهر تا خوابت کنیم .

4_ یه روز رفتیم خونه خاله مرضیه تا با کیان بازی کنی شما هم شکلات کاکائویی برداشتی و به خودت و تلویزیون خاله مالیدی

اینم مدرک جرمت اینم بازی با آقا کیان

عکس لیانا جون و آیلین و سپیده

و اینم ایلیا کوچولو

اینم عکسهای سفر به یزد که کل راه رو تا مسجد حضرت ابوالفضل شما گریه کردی و آخرش بابایی نذر مسجد کرد تا خواب رفتی و آروم گرفتی کلا شما با ماشین مشکل داری

اینم شما در تالار عروسی

اینم چند تا عکس تکی

اینم ارگ زدن دخملی

اینجا هم شما تمام سعی ات رو میکردی تا امیر علی رو بیدار کنی

اینم زهره کوچولو

و چند تا عکس خوشمل دیگه