لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

نی نی جون ما

نوزده ماهگی عشق ما لیانای ما

پنجشنبه 25 مهر نود و دو :امروز مصادف هست با شروع نوزده ماهگی شما البته امروز مامان فخری هم از سفر زیارتی دو روزشون به قم برگشتن شنبه 27 مهر ماه ساعت چهار صبح با بابا بزرگی و مامان فخری حرکت کردیم به سمت مشهد الرضا و عصر  اینم عکسای جاده اینم پتی و متی و بع بعی که تو جاده باهاشون بازی میکردی ساعت  2 رسیدیم هتل غذا خوردیم و خوابیدیم و ساعت 5/6 همه با هم رفتیم حرم دومین باری که لیانا جون مشرف حرم امام رضا (ع) شد اولین بار سی روزه بودی نازنین مامانی چون فردا تولد آقا اما جواد هست حرم خیلی چراغونی بود و شما کلی ذوق میزدی خیلی هم دوست داشتی تو حرم توی صحن ها بدوی ولی خیلی اذیتمون کردی شیطون مامان یه جا بند نمیشدی و همش می ...
26 تير 1393

و اما اندر حکایت هجده ماهگی لیانا جووووون

الهی قربونت برم پرنسس که تکتم و یزدان رو چه با ناز صدا میکنی عزیزم شنبه سی ام شهریور ماه 92 : امروز عشق ما یه جمله گفت ( هاپو بزار ) یه برنامه ای کانال من و تو نشون میداد در مورد سگ ها بود و بابایی برنامه رو ضبط کرد شما هم که عاشق سگ هستی همیشه امیگفتی هاپو و ما متوجه میشدیم می خوای برنامه هاپو ها رو ببینی اما امروز بلند گفتی هاپو بزار هاپو بزار و کلی من و بابا ذوق کردیم / دوشنبه اول مهر دوباره شروع روزهای بدی برای ما و شما بود متاسفانه جمعه گذشته که با عمو اسماعیل بیرون بودیم و رفتیم باغ شاهزاده یزدان مریض بود و شما هم ویروسش رو گرفتی شب تا صبح سرفه میزدی و گریه میکردی صبح بردیمت دکتر و بهتر نشدی دوباره شب بردیمت خانم دکتر روحی الهی ه...
26 تير 1393

شانزده ماهگی پرنسس ما لیانا خانوم

قربون شیرین زبونی هات برم هر روز کلمه های جدید میگی و کلی من و بابایی رو خوشحال میکنی 1- لیانا آب میگه و میپرسی هاپو چی میگه میگه هاپ هاپ 2 - 27 تیر ماه مصادف بود با نهم ماه مبارک رمضان لیانا جون رو بردم مسجد الرسول خیلی ذوق کرده بود ولی یه کار بد کرد وقتی وایستادم  نماز رفت از توسر یه نی نی که خوابیده بود جلوی مامانش گیره موش رو کند و آورد و کلی منو خجالت داد شیطون مامانی شب هم لیانا جون رو بردیم شهربازی صالح المهدی در ضمن لیانا امروز قند رو یاد گرفته بگه . 3-بیست و هشتم تیر ماه تولد سی سالگی من بود و خاله میترا و عمو ایمان اینجا بودن و بابایی برام کیک خرید و شب هم همه دعوت بابایی رستوران هزاردستان بودیم شما هم توی باغ و تا...
24 تير 1393

لیانا جوون در پانزده ماهگی

شروع ماهگرد تولد شما یعنی 25/3/93 مصادف بود با انتخاب آقای روحانی به ریاست جمهوری و خیلی خیابونها شلوغ شد و همه جشن گرفته بودند تو این ماه شما کل بزرگ شدی و همش می خوای دمپایی های منو پات کنی  و یا کفشهای منو بپوشی دوشنبه 27 خرداد با خاله محبوبه رفتیم پارک مشاهیر و شما کلی با علی و کالسکه ایلیا بازی کردید و خوش گذروندید . و اما شما یاد گرفتید بگی بده بده کشک هم یاد گرفتی عزیزم جمعه 31خرداد ماه امروز خیلی بهت خندیدم آخه امروز خوردی زمین و به جای اینکه زمین رو دد کنی دست خودت رو دد میکردی . دوشنبه 3 تیر ماه تولد حضرت صاحب الامر امام زمان (عج) امشب اول رفتیم دم مغازه دایی رضا و بعد با عمو ایمان رفتیم پارک سرجنگلداری ...
24 تير 1393

اندر حکایت شیطنت های فرشته کوچولو در 14 ماهگیش

1- لیانا جوون نه گفتن رو یاد گرفته و هرچی بهش میگیم میگه نه 2- لیانا خانوم می دوه البته خیلی هم وحشتناک سرش رو میندازه پایین و با تمام سرعت میدوه قلبم وایمیسته 3- بالاخره لیانا جون بابا گفت و کلی بابا مجیدش رو خوشحال کرد . پنجشنبه دوم خرداد 4- و اما لیانا جون دست میده و به نشانه احوال پرسی سرش و پایین و بالا میکنه قربونت برم عزیزم 5- لیانا خاونم دم در زنگ بزنن با صدای بلند کیه میگه 6- لیانا جوون به کار بد میگه بد بد بعد هم انگشت دستش رو به نشانه بدی تکون میده عاشق این کارشم 7- لیانا جون بوس میفرسته خیلی ذوق میکنیم لیانا خانوم رو ثبت نام کردیم دوره یک ماهه ژیمناستیک اما از بس بد بود فقط یه جلسه رفتی اینم یه عکس خ...
31 فروردين 1393

اما اندر حکایت کارهای لیانا جوون در سیزده ماهگیش

١ - لیانا جون باباییش یادش داده گوشی رو بگیره دم گوشش و بگه ا ا می خواد بگه الو نمی تونه میگه اا لیانا یه کار خنده دار میکنه از بس من دستم بند بوده و گوشی تلفن رو گذاشتم رو شونه ام حرف زدم لیانا فکر میکنه کلا باید گوشی رو بزاریم رو شونمون اینم عکس آتلیه ای شما که رفتیم آتلیه عکس ساده انداختیم کلی من و بابایی تلاش کردیم تا شما رو بخندانیم 2- شیطنت کوچولو یه روز رفته بود عروسکهاش رو ریخته بود توی فرنگی و با دستش توآب همشون میزد کلی بهش خندیدم البته دعواش هم کردم 3- رفته بودیم عروسی آقا مجیب یزد لیانا اولش کلی رقصید و دلبری کرد طوری که همه لیانا رو نگاه میکردن خیلی دست زد و رقصید ام خسته که شد امان از بهونه گیرهات به حدی اذیت ...
31 فروردين 1393