لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

نی نی جون ما

دو سال و ده ماهگی شیطون خانم

  این کاردستی زیبا کار مشترک مامان و لیاناست h تولد بابا بزرگی 93/11/15 اینم عروسی پسر عموی بابایی بود که کلی بازی کردی و بهانه گرفتی یه بسته چل گیس با خودم برده بودم با کتلتی کلی سرگرم چهل گیس ها شدی اما کتلتی اصلا نخوردی بالاخره کار ساخت باغچه تموم شد و امروز با کمک بابایی قالی اتاق ها و سالن رو پهن کردیم کلی ذوق میزدی قربون کمک دادنت برم که  تا می خوام کاری بکنم بدو میایی تا کمکم کنی فلفلک داره کمک آرد برای پخت کیک آماده میکنه اینم هدیه 22 بهمن ماه مهد کودک امینا این شیطونک کوچولو لیانا خانمه که دوباره می خواد کمک بده این دفعه برای چراغ زدن اینم هدیه مثل هم که مامان فخری و عمه جان...
13 اسفند 1393

اندر حکایات کارها عشقمون لیانا در دوسال و نه ماهگی

جمعه 26 دی ماه صبح بابایی رفت با دو نفر و عمو حامد باغچمون رو تمیز کنه و بالاخره ساخت باغچمون تموم شد و من و شما و مامان فخری و بابابزرگی هم رفتیم زیارت شاهزاده حسین و به بابایی هم سری زدیم       دوشنبه 29 دی ماه نود و سه امروز صبح از خواب بیدار شدم دیدم برف اومده و چون لیانا جون بینی اش کیپه ترسیدم بدتر بشه و نرفتم سرکار تا شما هم از خونه بیرون نری فردا هم دیر بردمت مهد اما فقط شما تو مهد بودی و هیچکس نیومده بود ساعت یازده هم زنگ زدن که برم دنبالت و بابابزرگی آوردت شرکت که متوجه شدم دستت رو زدی به بخاری مهد و سوزوندی عصر هم رفتیم خونه مامان فخری و از بس شما شلوار لی دوست داری مامان فخری از تو چمدونهاش ی...
5 بهمن 1393

اندر حکایت کارهای عشقمون لیانا در دوسال و هشت ماهگی

چهارشنبه 26 آذر ماه امروز مهد کودکتون جشن یلدا براتون گرفته بود و کلی بهت خوش گذشته بود یه مجسمه هندوانه و ژله سه رنگ هم بهت دادن اینم عکساش البته امروز مرخصی بودم آخه بابای نرگس خانم فوت کرده بود و من رفتم تشییع جنازه اما بابایی درگیر بازدید مامور برق حجت آباد بود و موقع دفن رسید ظهر من و بابایی تو رستوران دعوت نهار بودیم و بابابزرگی شما رو برد خونشون و ما 5/1 آمدیم دنبالت و آمدیم خونه خوابیدیم شنبه 29 آذر ماه امروز عمو علی از قم اومدن و برات یه بلوز و شلوار خریدن خیلی خوشکله امشب مامانی بازم از قم مهمون داشت و اسم پسرشون پارسا بود شما بهش میگفتی پارسال بعد هم اسم داداشش طاها بود که شما نمی تونستی بگی طاها او...
9 دی 1393

اینم عکسهای یازده ماهگی لیانا جوون

اینم لیانا و نارنجی که عمو علی براش خریده اینم خود نارنجی البته نارنجی آهنگ میزنه و شما اصلا دوست نداری آهنگ بزنه دخمل ناز ما مشغول آب بازی و بعد از حمام اینم عروسک قورباغه عشق دخترمون که همیشه باید همراش باشه اینم لیانا و اولین باری که پف فیل خورد   لیانا و ماست خوردن  اینم جوجه بزرگ دخملی قربون دوتایی تون برم که عشقهای منید ...
25 آذر 1393

عید نورزو 91

بعد از بازگشت از کیش حسابی درگیر بنایی و کاغذ دیوار و کفپوش کف خونمون شدیم آخه آقا حاتم خونه نبودن و شیر دستشویی شون کنده میشه و آب علاوه بر خونه خودشون  . خونه ما رو هم خراب میکنه شما هم حسابی شیطنت میکردی و تا ازت غافل میشدم میرفتی دستت رو تا آرنج میکردی تو چسب های کاغذ دیواری اینم چند تا عکس از نورزو 91 اینم لیانا بعد از تعمیرات و اینم خونه دایی و اما تولد مرضیه که به صورت کاملا یکهویی برگزار شد اینم دخملم با بابابزرگ محمدرضا ...
25 آذر 1393

خاطرات سفر به کیش نوروز 91

روز آخر اسفند من و شما و بابایی و عمه و عمو حامد با یک ماشین و عمو محمد و خاله کیمیا هم با یه ماشین دیگه با هم راه افتادیم به سمت کیش قرار شد مامانی و بابا بزرگ غلامرضا هم دو روز دیگه با پرواز بیان اینم عکسی که تو ساحل ازتون عکاس گرفت اینم عکس راه برگشت با کلاهی که بابایی خریده بود   اینم چند تا عکس از بولینگ مریم  و ساحل زیبای کیش و اینم جاده برگشت ...
25 آذر 1393