لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

نی نی جون ما

بار دومی که رفتم دکتر مامانی

یکشنبه ٢٧ شهریور شب نوبت دکتر داشتم مامانی بابیتم با عجله خودشو رسوند آخه ما فکر میکردیم آقا دکتر دوباره منو سونو میکنه و ما میتونیم تو رو ببینیم مامانی نمی دونی چقدر زود زود دل منو بابایی برات تنگ میشه اما آقای دکتر سونو نکرد تازه مامانی وقتی کارت زایمان برام پر کرد بهم گفت احتمال زیاد موقع زایمان تو هم دکتر خارجه خیلی تو ذوقم خورد دعا کن مامانی دکترمون نره خارج آخه خیلی دکتر خوبیه اگه بره من چکار کنم مامانی ؟؟؟؟؟؟؟؟  
9 مهر 1390

عید فطر اولین عیدی که تو با مایی عزیزم

چهار شنبه ٩ شهریور  ظهر برای نهار مامانی دعوت بابا بزرگت بودیم رفتیم رستوران و عصر که برگشتیم بابایی مخواست به مامان بزرگیت بگه تا بابایی اومد شروع کنه مامان بزرگی فهمید و گفت آره میدونم شما نی نی دارد کلی جا خوردیم مامانی مامان بزرگی خیلی ناقلاست میگفت موقع پریود من بوده اما من داشتم نماز میخوندم ناقلا حواسش به همه جا هم بوده بعد هم به بابا بزرگیت گفتیم خیلی خیلی ذوق زد و بهمون چشم روشنی داد کلی کیف کردیم
9 مهر 1390

نی نی بلا ما رو ترسوندی

یکشنبه ٦ شهریور ساعت ١١ صبح رفتم تو شرکت دستشویی و یه لکه خون دیدم البته کم رنگ تر از خون بود خیلی ترسیدم سریع زنگ زدم به بابایی طفلی بابایی زود اومد دنبالم و رفتیم کلینیک فرهنگیان پیش دکتر داشتیم هر دومون سکته میکردیم نی نی ناقلا خانوم دکتر سه تا شیاف بهم داد و بعد استراحت مطلق وای نی نی من امشب مهمون دارم چه جوری استراحت کنم اومدیم خونه شب قراره خاله عاطفه و خاله فرنوش باین اینجا روم نشد کنسل کنم بیچاره بابایی منو خوابوند روی تخت و همه کارها رو خودش کرد البته رولت داشتیم مامانی منم رولت ها رو دیشب سرخ کرده بودم بابایی رولت ها رو بار گذاشت و برنج رو هم شست و ریخت تو پلو پز و وسیله سالاد رو هم شست خیلی زحمت کشید مامانی خیلی خجالت ک...
5 مهر 1390

زیبای ما

 شنبه ٥ شهریور بابایی برامون امروز سیب خرید تا از امروز واسه خوشکلیت  به سیبها سوره یوسف بخونم تا ٤٠ تا بشه مامانی خیلی دوست دارم عزیزم
5 مهر 1390