نی نی جون ما

دوشنبه 1١ مهر 90   مامان جون خيلي خيلي منو بابايي خوشحاليم كه شما داري هفته به هفته بزرگ ميشي البته روزها برا  منو بابا جونت خيلي دير ميگذره راستی مامانی جونم ده هفتگيت مبارك ني ني گلم         قربونت برم نی نی من شما الان حدودا ٥/٢ سانتی متر طول داری و کمتر از ٨  گرم وزنته اندازه یه خرما شدی عزیزم دلم ...

دوشنبه ١٨ مهر ٩٠ سلام مامان گلم خیلی دوستت داریم مامانی خیلی دلتنگتیم امروز بابایی جونت کلی از منو و شما عکس گرفت آخه شکم مامانی خیلی بزرگ شده همش هم بابایی بهم غر زد که چرا اینقدر چاق شدم خودمونیم ها مامانی باباییت راست میگه من خیلی خیلی دارم چاق میشم الان شدم ٦١ کیلو عزیز دلم در صورتی که شما هنوز تو دلم نیومده بودی ٥٦ بودم   مامان جونم امروز یک هفته دیگه بزرگتر شدی و هفته یاز دهم شروع شد خیلی خوشحالم ان شااله زودی دنیا بیایی و تولد یاز ده ماهگیتو بگیریم دردونه کوچولوی ما     قربونت برم نی نی من شما الان ٨/٣  سانتی متر طول داری و ٨ گرم وزنته اندازه انجیر شدی عزیزم خیلی دوست دارم گلم...

نی نی جون ما ١٢ هفتگیت مبارک عزیز دلم   قربونت برم نی نی من شما الان ٥ سانتی متر طول داری و ١٥ گرم وزنته اندازه  یک لیمو ترش کوچولو شدی عزیزم ...

دوشنبه 2 آبان 90 سلام نی نی جون ما قربونت برم که امروز شما سیزده هفته شدی عزیز دلم خیلی دوست داریم تازه شما دیگه خطر سقط رو هم پشت سر گذاشتی و ان شااله همیشه پیش منو بابا جونت میمونی خیلی خوشحالم عزیز دلم سیزده هفتگیت مبارک ماه منو باباجون قربونت برم نی نی من شما الان ٥/٧ سانتی متر طول داری و ٣٠ گرم وزنته اندازه یه میگوی بزرگ شدی عزیزم بخورمت میگوی مامان ...

دوشنبه 9 آبان ماه 90 سحر ساعت 5 نشستیم تو اتوبوس و حرکت به سمت سامرا زیارت دو امام بزرگوار امام دهم و امام یازدهم عزیزم حدود 5 ساعت تو راه بودیم بیچاره باباییت خیلی خسته شد آخه من رو پاش خوابیدم ساعت 10 تا 12 زیارت کردیم و بعد هم رفتیم زیارت آقا سید محمد عموی بزرگوار امام زمان (ع) ساعت 5/3 حرکت به سمت کاظمین خیلی خسته شدیم خیلی زیاد ساعت 5/7 رسیدیم کاظمین و رفتیم زیارت حرم مطهر امام جواد (ع ) و امام موس کاظم (ع ) دو ساعت زیارت کردیم و اومدیم بغداد آخه هتلمون تو شهر بغداد بود هتا سدیر خیلی شیک و تمیز بود شب خوابیدیم تا فردا صبح زود بریم فرودگاه عزیز دلم مامان جونم زیارت امروزتم قبول باشه الهی راستی مامان جون چهارده هفتگیت مبارک عزیز د...

پنجشنبه 5 آبان ماه 90 صبح عزیزم بعد صبحانه ساعت 5/7 رفتیم به سمت مسجد کوفه عزیزم جای ضربت خوردن امام علی (ع ) اونجا خیلی از پیغمبر های و امامای ما نماز خواندن و ما هم باید اونجا ها نماز بخوانیم عزیزم بازم مامانی خیلی کمر درد شد و خسته اما بازم خیلی خوش گذشت تازه مامان جونی من و شما رفتیم قسمت محراب مسجد و جایی که امام علی (ع ) به دست ابن ملجم لعین ضربت خوردن و بغل کردیم و گریه کردیم عزیزم و کلی دعا خوندیم عزیز دلم بعد نماز ظهر و عصر تو مسجد کوفه رفتیم زیارت قبر خواهر حضرت ابوالفضل (ع) و دختر امام علی (ع ) اونجا خیلی خیلی شلوغ بود و مامانی رو هول دادن خیلی نگران شما شده بودم اما خدا رو شکر تونستیم وقتی خلوت شد بیاییم بیرون عصر هم رفتی...

نی نیه من امروز از ته قلب باورم شد که مامان شدم آخه امشب که رفتیم با باباجونت دکتر دکتر صدای قلب کوچولوت رو برام گذاشت الهی قربونت برم نی نیه من خیلی صداش ناز بود انگار خدا دنیا رو به مامانی داده باشه اشک گشت تو چشمای مامانی مامانی جونم بابات کلی بهم حسودی کرد آخه اون نتونست گوش کنه وای عزیزم تا دو ساعت هی بابایی ازم میخواست اون لحظه رو براش تعریف کنم دلم براش سوخت مامانی گلم قلب نازت خیلی خیلی تند میزد خیلی دوست دارم مامان جونم اما آقا دکتر سونو نکرد گفت که اگه سونو کنه شما اذیت میشی منم قبول کردم تازه به ترس و لرز به دکتر گفتم میخواهیم با شما بریم کربلا منتظر بودم دکتر بگه نه و بعد هم مامانی رو دعوا کنه اما نی نیه من بهم گفت برو خوش ...

امروز چهارشنبه ٢٧ مهر ٩٠ مامان جونم بالاخره انتظار به سر اومد و من و بابایی امروز عصر قراره بعد از ٣٨ روز شما رو ببینیم خیلی دلم برات تنگ شده عزیزم تازه مامانی من و بابایی هنوز صدای قلب کوچولوتو نشنیدیم خیلی استرس دارم مامانی خیلی زیاد تو رو خدا عصری بهمون جوش ندیدی و نی نی خوبی باشی تا سونوت منو بابایی رو خوشحال کنه

...