لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

نی نی جون ما

نی نی بلا ما رو ترسوندی

1390/7/5 22:58
301 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه ٦ شهریور

ساعت ١١ صبح رفتم تو شرکت دستشویی و یه لکه خون دیدم البته کم رنگ تر از خون بود خیلی ترسیدم سریع زنگ زدم به بابایی طفلی بابایی زود اومد دنبالم و رفتیم کلینیک فرهنگیان پیش دکتر

داشتیم هر دومون سکته میکردیم نی نی ناقلا

خانوم دکتر سه تا شیاف بهم داد و بعد استراحت مطلق

وای نی نی من امشب مهمون دارم چه جوری استراحت کنم اومدیم خونه شب قراره خاله عاطفه و خاله فرنوش باین اینجا روم نشد کنسل کنم

بیچاره بابایی منو خوابوند روی تخت و همه کارها رو خودش کرد البته رولت داشتیم مامانی منم رولت ها رو دیشب سرخ کرده بودم بابایی رولت ها رو بار گذاشت و برنج رو هم شست و ریخت تو پلو پز و وسیله سالاد رو هم شست خیلی زحمت کشید مامانی خیلی خجالت کشیدم

تو خیلی بابای خوبی داری خیلی زیاد خیلی ماهه خیلی دوسش دارم تو هم حتما خیلی دوسش داری

بابایی عصر مغازه نرفت و میز و چید و سیب زمینی سرخ کرد منم که خوابیده بودم

ساعت ٨ مهمونها اومدن

مامانی دوباره شب لکه دیدم اما قهوه ای بود خیلی شب گریه کردم

تازه فردا هم مرخصی گرفتم

وای نی نی ما فردا شبم مهمون داریم

پسر عموی بابایی بازم نمیشد کنسلش کرد

فردا ساعت ١١ خاله مرضیه اومد اینجا و خیلی خیلی بهم کمک داد  راستی خاله مرضیه ات هم خیلی مهربونه

منو به زور خوابوند و همه چی رو آماده کرد هیچ کاری برای من نذاشت ساعت ١ هم رفت

وای مامانی ساعت ٥/٢ بارون گرفت خیلی زیاد و شدید

بابایی طفلی دیگه مجبور نبود عصری بمونه خونه رفت سر کار اما زود برگشت مهمونها ساعت ٨ اومدن و ساعت ٥/١١ رفتن بیجاره بابای مهربونت تا ساعت ١ ظرف میشست

فردا آخرین شب ماه رمضونه مامانی

راستی تو رو خدا تو بهترین ماه خودش به ما هدیه کرد عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)