جمعه 25 فروردین بهترین و قشنگترین روز زندگی ما
بالاخره شما فرشته کوچیک پا به این دنیا گذاشتی ساعت ١٥/١١
ساعت ٤٥/١٢ بود که من صورت ماهت رو دیدم
و خدارو هزارمرتبه شکر کردم که شما سالمی ساعت یک بود با وجودی که خیلی درد داشتم اما با ذوق و اشتیاق بهت شیر دادم بعد هم کلی از فامیل و دوستان اومدن دیدن شما خیلی خوشحال ام
مامانی شب قرار بود بابایی بمونی پیش ما اما بابایی از بس پشت اتاق عمل وایستاده بود و جوش زده بود خیلی خیلی خسته بود به اصرار من و بقیه راضی شد بره خونه و مامان بزرگ و عمه ماجده موندن پیش ما راستی قرار بود مامانی تا ١٢ ساعت چیزی نخوره اما دو ساعت بعد عمل شروع کردم به خوردن گل گاوزبون و کمپوت گلابی کلی کیف کردم
بالاخره ساعت ٣٠/١١ اومدن سوند رو کشیدن و از تخت اومدم پایین خیلی راحتر از اونی که فکر میکردم بود خدارو شکر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی