روزهای سردرگمی و انتظار
جمعه ٢٨ مرداد
عصر حالم خیلی بد بود مامانی خیلی دل درد و کمر درد داشتم حالت تهوع و تپش قلب
ماه رمضونه و منو بابا جونت روزه بودیم صبح بابایی یه آقایی رو آورده بود تا در آپارتمان و رنگ کنه عصر هم که رنگش خشک شد باباباییت در آپارتمان رو آوردیم بالا و نصب کردیم وای نی نی کمرم خیلی بد تر شد بعدافطار بابایی رفت توی پارکینگ و کارش خیلی طول کشید منم از بس درد داشتم تصمیم گرفتم یه بی بی چک بزارم
وای مامانی یه خط قرمز پررنگ و یه خط صورتی خیلی خیلی خیلی کم رنگ ظاهر شد نمی دونی چه ذوقی کردم خیلی خوشحال شدم با وجودی که خط دوم خیلی کم رنگ بود اما حس کردم مامان شدم
بالاخره بابایی اومد بالا منم می دونستم اول میره سراغ یخچال تا آب بخوره رفتم و بی بی چک رو چسپوندم روی در یخچال
روی یه برگه هم نوشتم
سلام باباجونی احتمالا من دارم میام بابای مهربونم
از طرف نی نی کوچولوت
وای نی نی من نمی دونی بابایی اولش شوکه شد بعد هم بهم گفت شاید نباشی خیلی ذوق نکنم تا تو ذوقم نخوره
شب با بابایی احیا نگه داشتیم خیلی برات دعا کردم