واکسن کزاز
پنجشنبه ٨ دی ماه نود
امروز صبح با باباجونت رفتیم مرکز بهداشت کنار خونه و تشکیل پرونده دادیم تا هم مامانی برای چک آپ بره اونجا همم وقتی ان شااله شما دنیا اومدی بریم اونجا تا شما واکسنت رو بزنی ١ ساعت و نیم طول کشید بیچاره باباییت خیلی حوصله اش سر رفت
مامانی هم آخرش مجبور شد یه واکسن کزاز هم بزنه خیلی درد نداشت اما الان که ٤ ساعت داره میگذره دست مامان جونی درد میکنه صدای قلب نازنینت رو هم برام گذاشتن این اولین صبح قشنگی بود که با صدای قلب ناز شما شروع میشد مطمئنم امروز خیلی خیلی روز خوبیه که با آهنگ قلب شما شروع شد عزیز دلم
شب با بابایی رفتیم خونه مامان بزرگ بابایی امشب قراره بلغور بپزند ما هم رفتیم کمک شب همه خوابیدند و فقط آقایون بیدار بودند اما منو و خاله الهه هر کار کردم خواب نرفتیم الهی فدات شم مامان تو هم بیدار بودی و دائم به شکم مامانی میزدی خیلی دوست دارم