لیانا و شیطنتهاش
جمعه 7 مهر ماه
قربون دختر شیطونمون دیروز عصر عموعلی از قم اومده بودن و چون دل تنگ شما بودن ما رفتیم خونه مامان بزرگت تا شب اونجا بودیم نهار شما فرنی میل کردید و شام آب مرغ
فردا صبح جمعه که از خواب بیدار شدی شیطنت هات شروع شد دائم غلت میزدی تا اینکه یکدفعه موقع برگشتن سر کوچولوت محکم خورد زمین و گریه کردی
از اون به بعد هر موقع غلت میزدی می زدی میترسیدی برگردی و گریه میکردی تا من و بابایی برت گردونیم
الهی فدای شیطنت هات عزیز دلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی