پنجمین سالگرد ازدواج من و بابایی
دوشنبه ١٣ شهریور
سلام عروسک مامانی الهی برات بمیرم که روز به روز نحیف تر و بدتر میشی
امشب می خواستیم جشن بگیریم اما پای شما عروسک قشنگمون خیلی شدید سوخته و آبسه کرده بمیرم الهی
شب مجبور شدم یه سفره بزرگ توی حال پهن کنم و یه ملحفه روش پهن کنم و شما رو باز بزارم که پوشک نشی شاید اینیجوری بتونیم یه ذره به درد پات آرامش بدیم
تا فردا عصر اصلا پوشکت نکردم خیلی سخت بود مامان بابایی وقتی فهمید گفتش پماد چشمی بزنیم
خداروشکر سریع خوب شدی
هدیه به بابایی یه پیراهن دادم بابایی هم یه چادر خیلی قشنگ واسه من خرید
راستی عزیزم امروز بهت حریره نشاسته و بادام دادم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی