لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه سن داره

نی نی جون ما

نیمه شعبان

پنجشنبه ١٥ تیر ماه ٩١ لیانای عزیزم عیدت مبارک عزیزم امروز عمو محمد قراره بره با خاله مهنازت که البته ان شااله قراره خاله ات بشه حرف بزنه و ما هم قراره مهمونهای مامان بزرگ رو که از یزد اومدن ببریم شام بیرون  عصر رفتیم باغ شاهزاده عروسک قشنگم اولین باری بود شما میرفتی باغ شاهزاده بستنی خوردیم و رفتیم رستوران پدیده کویر خیلی خیلی خوش گذشت ...
8 بهمن 1391

دوباره بابا جونت شیطنت کرد

دوشنبه ٥ تیر ماه عروسکم من از دست این بابا جونت چه کار کنم که دوست داره دخملشه زود زود بزرگ بشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ظهر موقع ناهار بابایی یه ذره سیب زمینی آب پز بهت داد من خیلی ترسیدم آخه میترسم دور از جونت ناراحتی معده بگیری عزیزم شبم خونه مامان بزرگت اینقدر پی پی کردی که از پوشکت پس داد رو شلوار دایی رضات هم ما کلی خندیدیم و هم خجالت کشیدیم ...
8 بهمن 1391

خرید دستبند کفشدوزکی

سه شنبه ٣٠ خرداد ماه مبارک عروسکم عصری برات رفتم یه دستبند کفدوزکی قرمز خریدم خیلی خوشکله عزیزم شب بستم به دستت خیلی به دستت می اومد آقا طلا فروشه قول داد گوشواره اش رو هم برات بیاره عزیزم ...
8 بهمن 1391

لیانا خانوم ماست خورد

جمعه دوم تیرماه الهی فدات شم مامانی امشب رفتیم خونه مامان بابایی و موقع شام به پیشنهاد مامان بزرگی یه کم ماست بابایی مالید دور دهنت  شما هم در عرض چند ثانیه همش رو خوردید عموعلی جونت هم از قم برگشته و واسه دخمل نازم یه پیراهن خوشکل قهوه ای آورده دست عمویی درد نکنه دوست دارم مامانی ...
8 بهمن 1391

واکسن دو ماهگی

سلام به ناانازی خودم لیانای عزیزم امروز 28 خرداد ماهه و مامانی تصمیم گرفت لیانا جونش رو تو کلوپ نانازی ها ثبت نام کنه البته امروز ساعت 9 صبح لیانا جون واکسن دوماهگیش رو زد طفلی دخترم گریه کرد الانم هم شیرش رو خورده و تو بغلم لا لا کرده مامانی هم تا همین الان روی پای چپش کمپرس آب سرد گذاشته بود خیلی برامون عزیزی گل ما لیانای ما ظهر بابایی که اومد لیانا جونم تبش بیشتر شد و خیلی گریه میکرد کل دل ما رو سوزوندی عشق ما الهی همیشه سالم باشی نازنینم راستی مامانی عصری مامان بزرگی اومد اینجا و بهت یه ذره گز داد خیلی خنده دار بهش مک میزدی کلی بهت خندیدم ازت عکس هم گرفتم ...
8 بهمن 1391

دو ماهگیت مبارک عروسک قشنگم

شنبه ٦ خرداد ماه 91 الهی قربونت بریم عزیزم امروز متوجه شدم شما میتونی چند ثانیه گردنت رو نگه داری خیلی خوشحالم شما داری کم کم بزرگ میشی راستی امروز به سختی تونستم مژه های چشم راستت رو بچینم خیلی تکون مبخوری و خوابت سبکه آخه شنیدم اگه سر مژه هات رو بچینم مژهات بلند میشه عزیزم ان شااله فردا هم اون یکی رو میچینم دوست دارم قشنگم پنجشنبه ٢٥ خرداد ماه 91 مبارک مبارک دو ماهگیت مبارک امروز صبح ساعت ٦ مامانی بهت ٩ قطره استامینوفن داد آخه الان شما چهار کیلو و چهارصدو پنجاه گرمی تا ساعت ٨ بریم واکسن بزنیم ساعت ٨ با کلی استرس با باباییت رفتیم اما واکسن نداشتن و برگشتیم خونه ...
8 بهمن 1391

روزت مبارک بابا مجید مهربونم

دوشنبه ١٥ خرداد همسر عزیزم تبریک اولین سال پدر شدنت رو صمیمانه از من و لیانای عزیزمون پذیرا باش امیدوارم سایه ات همیشه بالای سر من و لیانا باشه عزیز م لیانا جون از بس زهرا جون باهاش حرف زد ساعت ٤ صبح که بیدار شد گفت اوغ ا خیلی ذوق زدم   ...
8 بهمن 1391

روز مادر و سالگرد آشنایی من و بابایی

شنبه ٢٣ اردیبهشت دختر نازنینم بالاخره من مامان شدم امروز روزه منم هست خیلی خوشحالم در ضمن امروز روز خواستگاری بابایی از منم هست دقیقا ٥ سال پیش شب بابایی برای من و شما گل رز خرید آخه دختر نازم امروز روز شما هم هست به عنوان یه خانوم کوچولوی ناز نازی روز من و شما مبارک نازنینم
8 بهمن 1391